-
قفسی برای پرواز
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 17:15
امروز آخرین قسمت سریال «قفسی برای پرواز» را دیدم. همیشه دوست داشتم ببینم و همیشه هم فراموش می کردم. یعنی اصلا غیر از مختارنامه - که یکی دو هفته یادم رفت ببینم- بقیه سریال ها را همیشه یادم می رود! دو سه قسمت بود که ریحانه زنگ می زد و شروع سریال را یادآوری می کرد. دیشب قسمت آخرش بود که امروز عصر تکرارش را دیدم. همین...
-
کار ِ فرهنگی مردم
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 10:10
بحمدلله و المنه چند وقتی است که از عدم شرکت در هر برنامه و همایشی غصه ام نمی شود. خاصه برنامه های وبلاگی و اینترنتی! حتی ازینکه نتوانستم در برگزاری فلان برنامه -که شاید مفید بوده الله اعلم- مشارکت کنم هم غم به دل راه نمی دهم. آدم اگر بخواهد کاری کند باید خودش پیش قدم باشد. طرحش با خودش، آدمش با خودش، تا آخر هم پای کار...
-
کله خوران
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 09:39
مادر شوهرم معتقد است کله پاچه فقط در روزهای بارانی می چسبد! حالا بارانی هم نبود اشکالی ندارد، ظل آفتاب نباشد! به کله ی بیرون هم اعتقاد ندارند. خودشان بار می گذارند. کله پاچه برای شام که سنگین است، می ماند ناهار و صبحانه. البته ما خودمان همیشه یا صبحانه می خوردیم یا افطار. اما بعد از ازدواج فهمیدم می شود وعده ی ناهار...
-
کاهش فشار قبر، صد درصد تضمینی! ( ویژه خانم ها)
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 20:12
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: سه طایفه از زنها هستند که عذاب قبر از آنها برداشته شود و با حضرت فاطمه دختر حضرت محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) محشور میشوند؛ زنی که بر تنگدستی شوهرش صبر کند، زنی که با شوهر بد اخلاق بسازد و زنی که مهریه اش را ببخشد. دیلمی، حسن بن ابی الحسن،ارشاد القلوب (ترجمه...
-
به عمل کار برآید
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 01:51
شش هفت سالی می شود -شایدم بیشتر- که مادرم هر سال روز شهادت امام هادی - علیه السلام- روضه می گیرد. می گوید این امام غریب افتاده. حاجت می خواهد. حاجت می دهد. خوب هم می دهد! تکلیفِ هر سال من هم این است که روز قبل از روضه بروم اینترنت مداحی درباره امام هادی پیدا کنم و قبل از شروع روضه وقتی مهمان ها تک و توک می آیند پخش...
-
یک پدر
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 01:00
پدر، متولد 34 هست. یعنی 56 ساله. همین الان که سنش را نوشتم تعجب کردم چه پدرِِ بزرگی دارم! تولد 50 سالگی اش را که گرفتیم گفتیم یک بابا... با نیم قرن تجربه! فکر کردیم دهه پنجاه عمرش یعنی دیگر بازنشستگی و نوه داری و پارک و تفریح با خانم بچه ها. اما پدر مثل اینهایی که یک قرض سنگین روی دوششان دارند، مثل اجاره نشین هایی که...
-
خاطره نویسی با صفا
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 00:13
جناب ما مشغول خاطره نویسی روبروی گنبد سبز نبوی عکاس: همسر
-
خانوادگی
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 00:09
فرودگاه جده وقتی از خستگی کفش هایمان را کندیم و روی مبل های سیمانی زرد رنگ فرودگاه چهار زانو نشستیم.
-
شبهه سنگ و قدرت الهی
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 23:20
چند هفته ای هست که همسر دارد درباره صفات خدا به دانشجویانش تدریس می کند. فردا درسشان می رسد به قدرت مطلق الهی و این اشکال معروف که آیا خدا می تواند سنگی بیافریند که خودش نتواند جابجایش کند؟! با هم درباره جوابش مباحثه می کنیم. من از کتابی که تازه در این باره خوانده ام می گویم. همسر معتقد است که این کتاب اندیشه ای که در...
-
درباره ی نیت
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 12:24
کلی برایمان آیه و حدیث می خوانند که هر کار شما باید نیت داشته باشد. قربة الی الله. نماز که می خوانید باید نیت کنید بعد تکبیر بگویید. فرصت نیت روزه ( واجب/مستحب) تا فلان وقت روز است. اگر صدقه دادی و نیتت برای رضای خدا نبود پولت را تلف کرده ای. یک جوری «نیت» را برایمان توضیح می دهند انگار تا حالا در عمرمان نیت نکرده...
-
مراقب شماره شناسنامه تان باشید!
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 09:58
یکی از اقوام، امسال آزمون ورودی جامعه الزهرا شرکت کرده. از دیشب نتایج را روی سایت زده اند. من که شماره داوطلبی اش را ندارم. می ماند اطلاعات شخصی که فقط شماره شناسنامه اش سخت است. توی عکس هایم گشتم دیدم یک بار از کاغذی عکسی گرفتم که شماره شناسنامه ایشان هم داخلش افتاده بود. البته یکی دو شماره اش ناخوانا بود و ترجیح...
-
روز طلایی
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 10:04
چهارشنبه از نرم افزار متلب امتحان دارم. باز هم آخر ترم شد و من آرزو به دل ماندم که یک درس را برای خودم و خودش و نه به خاطر نمره خوانده باشم. به دلم ماند که برای دل خودم پروژه تعریف کنم و متعهد شوم تا آخر ترم تمامش کنم. نرم افزار متلب را اضافه کنید به فهرست سی شارپ و تری دی مکس و فلش و اس کیو اِل و جاوا و هر برنامه و...
-
اجازه؟
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 20:45
از چشمت خواندم. بر دلت إملا کردم.
-
آدم های متشخص شهر
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 18:35
ایستگاه اول بود. برادرم کارت داشت. برای من بلیط یک طرفه گرفت. همه مثل آدم های متشخص دستشان را کنج جیب کرده و عینک آفتابی بالای سر گذاشته، آدامس می جویدند و افق دوری را دید می زدند. مترو داشت نزدیک می شد. نفس عمیقی کشیدند؛ سینه سپر کردند؛ کیفشان را محکم گرفتند و چند متری تکان خوردند تا جلوی در مترو تنظیم شوند. درب های...
-
توتانه
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 07:39
دیشب زنگ زدم به همسر که زودتر به خانه برگرد. اگر بدانی... این درخت توت کوچه مان ثمر داده. توت های سرخ و آبدارش دارند نقش زمین می شوند. زودتر برگرد که یک سبد توت بچینیم. آخر من دستم نمی رسد!
-
شیر زن وبلاگستان
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 17:12
من از همینجا به زهرا اچ بی عزیز یک خسته نباشید حسابی عرض می کنم. هرجا که می روم هست! پای مطالب شیر شده ی گوگل ریدر یکی در میان نظرات زهرا هست. هر مطلبی که بخواهم لایک بزنم قبلش لایک زده. یک تنه وبلاگ می نویسد و هیچ حرفی را بی جواب نمی گذارد. نکته ی جالب قضیه اینکه پرونده ی همه را هم حفظ است! جرأت داری بگو «آخ»! فوری...
-
در ِ بسته
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 08:11
این گوگل کروم کوچک شده ی نه صفحه ای که بیشتر از همه بازدید داشتم را توی صفحه خانگی نشانم می دهد. یکی ش صفحه ی فیلترینگ هست. روم سیاه!
-
دو خواهر
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 08:06
دیروز همسر به سفر کوتاهی رفت. برای اینکه تنها نباشم ریحانه مهمانم شد. یادم می آید وقتی بچه مدرسه ای بودیم چقدر کلاس داشت اگر کسی خواهر بزرگتری داشت که خانه اش میرفت، عروسی اش بود یا حتی دانشجو بود! خواهر کوچکتر پیش بقیه همکلاسی ها کلی قیافه می آمد که بعله ما اینیم دیگه! همچین خواهر بزرگی دارم که نگو! حالا هرچی فکر می...
-
روضه از امروز است
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 07:48
این چه رسم مزخرفی هست که ده روز قبل ِ شهادت به استقبالش می رویم و بعد که خیالمان راحت شد فلان معصوم شهید شده لباس عزا را کنار می گذاریم و صدای طبل و آواز صدا و سیمای کذایی مان به هوا می رود؟ ها؟
-
3- عمره عشقولانه
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 21:19
فرودگاه شهید دستغیب شیراز. در انتظار پرواز شیراز-جده عمره دانشجویی فروردین 90
-
نماز حضرت زهرا- سلام الله علیها-
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 18:17
برای استراحت بین درس، می روم آشپزخانه ظرف بشورم. تلفن زنگ می خورد. مادر است. شیر آب را می بندم. دستکش را در می آورم و گوشی را روی گوشم می گذارم. سفارش می کند امروز اگر توانستم نماز حضرت زهرا را بخوانم. می گوید نماز را که یادت هست؟ همان که خانه ی مامان بزرگ می خواندیم. می گویم: اوه! اون نمازه؟ از بس سجده ش طولانیه سرم...
-
ما بانو داریم
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 13:05
دیروز ظهر آقای همسر به مناسبت ایام فاطمیه در یکی از دانشگاه های شیراز سخنرانی داشت. صبح داشت مطالبش را جمع و جور می کرد و خلاصه برداری می کرد. من هم درس می خواندم، غذا می پختم و سرکی به اینترنت می زدم. با هم درباره موضوع سخنرانی اش حرف می زدیم. یک حدیث داخل کتاب پیدا می کرد و برایم می خواند. بعد من برداشت های خودم را...
-
شکسته ام... سکوت
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 12:53
خیر نبینید شماهایی که امر به معروف و نهی از منکر نکردید و بی خیال از کنار خط شکنی ها گذشتید و حالا کار ما را سخت کردید. حالا اینقدر همه به سکوت من و شما عادت کرده اند که تا لب باز کنی می گویند چرا داد می زنی؟ فوری ربطش می دهند به قبر و اینکه جای یک نفر بیشتر نیست! قبر نسیه را گرفته اند و حق همکلاسی و همسایگی و همشهری...
-
خانه ی سپید
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 07:36
دیدید اینهایی را که فکر می کنند برای متجدد شدن باید دکوراسیون خانه شان را کلا تیپ طلایی، نقره ای و پرزرق و برق بزنند؟ لوسترهای چلچراغی، مبل های طلایی رنگ، چراغ های زرد پر نور، استکان های طلایی، پرده های پرچین و واچین، بوفه پر از ظروف کریستال و سیلور. خانه ای پر از نقوش اسلیمی و تخت جمشید و کوروش و اقوام وابسته! برعکس...
-
یک مثال
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 07:10
از عوام سیاست زده نباید انتظار داشت نوشته ی تحلیلی- انتقادی درباره ی خودشان را درک کنند و به اصل مطلب توجه کنند.
-
بنشانید درخت
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 07:12
به نظر من عوام نباید وارد سیاست بشوند. عوام یعنی کسانی که از اخبار پشت پرده بی خبرند و خیلی هنر کنند بی بی سی و رادیو فردا بخوانند و فکر کنند دیگر همه ی اخبار مگوی رسانه ی ملی را فهمیده اند. عوام یعنی کسانی که شغل و حرفه شان ربطی به سیاست ندارد و هیچ وقت هم نمی خواهند مرد سیاست بشوند. یعنی کسانی که هیچ سر و سری با...
-
مینی مال در نقد اخراجی ها
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 08:07
تو رو خدا ظلم نیست؟ به اخراجی های سه بگن «فیلم سینمایی» به جدایی نادر از سیمین هم!
-
2- تجربه ی معینه بودن
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 07:48
هر چه می خواهم دندان به جگر بگیرم و خاطره عمره دانشجویی را به ترتیب بگویم تا برسم به جاهای شیرینش نمی شود. پس سنت شکنی می کنم و به سبک هرم وارونه خاطره می نویسم! می گفتند عربستان با کاروان های ایرانی سر لج افتاده و از هر کاروانی برای هفت- هشت نفر ویزا صادر نمی شود. همینجوری عشقی! البته بعدش کاشف به عمل آمد که روحانی...
-
محتاج یک مداد
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 07:06
کارت به اینجا برسد که با خودت هم کج بیفتی. حالا چون یک روز یادت رفته جامدادی ات را بیاوری، مدادت نوک ندارد و خودکار دوستت هم مریض می نویسد؛ لج کنی و اعصاب خودت را خرد کنی و برگه امتحانی ات را نصفه و نیمه تحویل بدهی. آدمیزاد با خود کرده ی خودش هم سر جنگ دارد. ای بمیرد این آدمیزاد!
-
نعنا و خانوم همسایه
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 09:52
پدر حیاط را آب و جارو می کرد. مادر مسئول تغذیه مان بود. ما هم توی حیاط ول بودیم و بازی می کردیم. دوچرخه سواری، لی لی، پینگ پنگ... غروب های تابستان، از صدای لخ لخ دمپایی ها می فهمیدیم که دخترهای همسایه هم آمده اند توی حیاط. بعد بازی هایمان خانه به خانه می شد. ما برایشان رزهای سفید و سرخ می چیدیم و پرت می کردیم آن طرف...