-
مطالعات زنان، مطالبات زنان
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 18:14
وقتی داشتم برای کنکور کارشناسی انتخاب رشته می کردم هفتاد هشتاد درصد مطمئن بودم که کارشناسی ارشد را می خواهم در رشته مطالعات زنان بخوانم. برای همین خیلی برایم تفاوتی نمی کرد که چه رشته ای برای کارشناسی بخوانم و ترجیح میدادم در حد لیسانس دنبال علاقه ام -کامپیوتر- بروم. اما هر روز و هر سال که گذشت بیشتر و بیشتر ازین هدف...
-
محاسبات
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 07:25
چون به عدد یک تویی ، من همه ی صفرها آنچه که معنی دهد ، قامت دلجوی توست
-
حدِ تمایل سمتِ تو بی نهایت است
شنبه 17 دیماه سال 1390 18:42
از امروز تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم به خواندن ریاضی. عصاره ی دو واحد ریاضی پیش، شش واحد عمومی و سه واحد ریاضی مهندسی را در یک کتاب کمک آموزشی چکانده اند و گذاشته ام جلویم. آها! دیفرانسیل و محاسبات عددی را حساب نکردم! فصل اول اعداد مختلط بود. بی خیالش شدم. ترمی که ریاضی 1 داشتم نرسیده بودم اعداد مختلط را درست حسابی...
-
آشپزی حرفه ای
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 11:43
نصف خیار شورِ سالاد الویه را باید زودتر رنده کرد که نمکش به خوردِ باقی مواد برود. نصف دیگر را ریز خُرد کرد که زیر دندان قرچ قرچ صدا کند!
-
فلکه ی بستنی
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 09:11
ده بیست سال پیش مثل الان خُل وضع نبودم که چله ی زمستان هوای فلکه ی بستنی قم بزند به سَرم! البته آن موقع فلکه ی بستنی را نمی شناختم. به همین بستنی پشت زندان و بابابستنی شیراز خودمان راضی بودم. اما از وقتی فهمیدم می شود یک میدان باشد و دور تادورش بستنی فروشی و زمین چمن وسط میدانی که رویش فرود آمد و نوش جان کرد... از آن...
-
این بار شکل در زدنم را عوض کنم؟
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 08:59
از روزی که آن زن گدا مثل آشناها زنگ در خانه مان را دوتایی زد و ما خیال کردیم که پدرم آمده و پریدیم دم در... از آن روز یقینم بیشتر شد که زنگ های دوبله و بلکه بیشتر هیچ چیزی را ثابت نمی کند! پای سیستم بودم که همسرم زنگ زد. یک، دو، سه، چهار... همیشه می شمارم. تا هفت هشت تا را هم شمرده ام. در ساختمان را می شود به حساب...
-
قطره قطره نازل شدم
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 21:03
حسرت می خورم قطره قطره باران ِ نیامده را که می شد زیر چترش قدم زد، از کنار ماشین هایی که با سرعت، چاله ی آب را فواره ی گِل آلود می کنند کنار نکشید و به آدم هایی که دنبال سرپناه و چتر و کلاهند خندید. دلم، دل ِ بخار شده ی اَبر بالای سرت... باران می خواهد. ببار بر من
-
خاصیت ماده
شنبه 10 دیماه سال 1390 12:26
به منبع لایتناهی که وصل نباشی بالاخره یک روز تمام می شوی ... باید بیشتر قرآن بخوانم.
-
گاه ِ قدم
شنبه 10 دیماه سال 1390 12:21
نگاهی به چپ و راست کوچه می اندازم. خلوت است. می شود با همسرِ روحانی قدم زد و عینک آفتابی به چشم داشت. مسیر حرکتمان دقیقا رو به خورشید بود و نورش به شدت آزاردهنده. به خیایان که می رسیم توصیه می شوم به برداشتن عینک. روسری ام را جلوتر می کشم که نقاب چشمانم شود. چادرم را سفت و سخت چسبیده ام و با حفظ فاصله ی قانونی، کمی...
-
همان برون تراوَد
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 08:21
ازدواج کوره ی آدم سوزی است. برخی الماس می شوند برخی خاکستر.
-
عِلّی معلولی
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 21:07
می نویسم که خوب شم خوبم چون می نویسم.
-
روغن چکان
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 13:07
صبح رفتم پلاستیک فروشی کمی خرت و پرت بخرم. سطل زباله، چوبلباسی، کیسه فریزر و ازین جور اقلام. سه چهار تا خانوم بودند با یک آقا که داشتند جهیزیه می خریدند. یک سبد بزرگ گذاشته بودند کنج مغازه، هرکس یک گوشه چرخ می خورد و چند تکه جنس می آورد می انداخت داخل سبد. نگاهی به سبد انداختم. ست آشپزخانه اش سبز فسفری بود. مال من...
-
باید گرد و غبار کنم
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 09:53
حالا وقتش رسیده که چادرم را ضربدری، پشت گردنم گره بزنم. جارو دستی حصیری را بردارم و همه ی خاک و غبار این زندگی را بروبم. گرد و غبار می زند بالا. باید چشمانم را ریز کنم تا کمتر قرمز شود؛ با گوشه ی روسری جلوی دهان و بینی ام را بگیرم. ذرات معلق توی هوا که خوابید یک دستمال مرطوب به میز و مبل و در و دیوار همه را چاره می...
-
مرتب کاری یخچال
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 12:31
خیلی وقت ها خانوم خانه مجبور می شود فداکاری کند و برای مرتب شدن یخچال، ته مانده ی غذاها را بخورد! مخصوصا اگر عازم سفر باشند و بیم خراب شدن غذاها برود. مثلا من الان دوغ و خربزه و رطب و شکلات با هم خوردم. اگر دو لیوان نوشابه و یک کاسه ماست موسیر و چند برگ کلم هم بخورم دیگر کارِ یخچال تمام است. البته همین ریزه خوری ها و...
-
نقطه، سرِ راه
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 18:42
چه خوش است که همسر آدم خواننده ی همیشگی وبلاگش باشد و بعد که یک ماه وبلاگت به روز نشد چشم در چشم نظر بدهد و بگوید روزهای خوبی بود وقتی می نوشتی و می فهمیدم توی دلت چه می گذرد و دلم خوش بود گوگل ریدر که می آیم راه و ماه مطلب جدید داشته باشد و ... چه داشتم بگویم جز چشم؟ دیشب داشتم برای همسرم قصه ی مادربزرگم را می گفتم....
-
سبک زندگی قاطی پاتی
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 20:07
کدو را از تهران خریدند، آهکش را به بدبختی از داهات اطراف. کدوهای ریز شده دارند آب آهک می خورند تا برای مربا تُرد شوند. امشب قرار است خانوادگی پشت سیستم جمع شوند و اینترنتی از بازار مبل یک دست مبل بخرند.
-
به افتخارم
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 20:02
مجردها برای قبولی کارشناسی ارشد مقدم هستند چون فرصت بیشتری دارند؛ ولی می خواستند/می خواهند به متأهلین سهیمه بدهند که مردم تشویق به ازدواج بشوند. ازدواج مانع ادامه تحصیل نیست چون متأهلین قرار است سهیمه داشته باشند. ادامه تحصیل برای متأهلین نباید اولویت زندگی شان باشند. مجردها ادامه تحصیل می دهند چون متأهل نیستند....
-
خانوم مهندس طلبه
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 09:29
این ترم هم مامان در حوزه تدریس می کند. هرکه می شنود مادرم در حوزه تدریس دارد فکر می کند لابد عالمه ای، فاضله ای چیزی هستند؛ البته کم چیزی هم نیستند ها! ولی یک کلام هم به عمرشان درس حوزه نخوانده اند. در طول این یکی دو سال گذشته هر هفته مامان بود و من و یکشنبه شب ها که مشتاقانه می خواستم ماجراهای حوزه شان را بشنوم. از...
-
به مناسبت اول مهر
جمعه 1 مهرماه سال 1390 21:00
هیچ وقت نتوانستم با کتابِ جلد نشده درس بخوانم. فرقی نمی کرد چه جلدی باشد. پلاستیکی های متری که قدیم ها یک لا می پیچیدیم دور کتاب و تازگی دولا؛ جلدهای آماده که بعضی وقت ها سایز کتاب نبود و وصله و پینه می خواست، چسب پهن که باید با دقت در سه ردیف تنظیمش می کردیم یا طبق آخرین نسخه ای که خبر دارم جلدهای چسبی که تمام کتاب...
-
نوع نگاه
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 20:32
اخبار: امشب یک ساعت به ساعت استراحت و خواب اضافه می شود. * و یک ساعت به شب کاری ها و شیفت شب
-
منم دعوت؟
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 20:00
یا امام رضا وقتش شده بطلبی نبات و زرشک خانه مان تمام است
-
خروس بی محلِ محله
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 13:30
خانه ی ما آپارتمان کوچکی در مرکز شهر است. اینجا محله ای قدیمی بوده که طی ده سال گذشته دانه دانه خانه هایش را کوبیدند و بالا آوردند. دو طرف خیابان را آپارتمان های پنج و شش طبقه پوشانده؛ طوری که آسمان به سختی پیداست. یک طرف خیابان، آپارتمان ها در از حیاط هستند و طرف دیگر در از ساختمان. پنجره ی هر واحد به واحد سمت دیگر...
-
غریبه های لولوخورخوره
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 08:53
صدای مادر را می شنیدم که بلند و شمرده قربان صدقه ی دخترش می رفت. «قربون دختر خوشکلم برم من. وای خدا چه دختر نازیه این دختر...» شور و عشق مادر وادارم کرد برگردم دخترک را ببینم. دو سه ساله بود با موهای خرمایی و پوستی روشن. تر و تمیز بود. بعد از 5-6 دقیقه قربان صدقه های مُدام، حالا مادر داشت به خودش می رسید. حجم زیادی...
-
خودما
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 10:41
ساده باش نه ساده لوح
-
گل گلدون
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 16:35
-
واسونک
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 01:25
ما و اقوام وابسته معمولا توی عروسی هایمان بزن و برقص نداریم. «بزن» یعنی هرنوع ارکستر و موسیقی و دف و تنبک ( قابلمه و سطل پلاستیکی بلا مانع است!) «برقص» هم یعنی انواع رقص هایی که اسمشان را نمی دانم از زن و مرد و کودک گرفته تا عروس حتی. این وضعیت برای خیلی ها باورناپذیر است. بارها شده که توی دانشگاه یا آرایشگاه صحبت...
-
به پیشواز عید
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 17:35
دارم خانه را مثل خانه تکانی عید، تر و تمیز می کنم. به نظرم ما مسلمان ها باید تغییر مبدأ عید بدهیم. خانم ها در عید فطر و غدیر خانه تکانی کنند. مردها در این دو روز عیدی بدهند. بچه ها لباس نو بپوشند. خوبی ازدواج این است که می شود بعضی رسم ها را خودت رسما پایه گذاری کنی!
-
اسب بال دار، چادر کش دار
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 01:55
پنج تا زوج جوان بودیم. خانم ها چادری، مردها طلبه یا روحانی. بعد از راهپیمایی روز قدس قرار شد برویم جایی اطراف شیراز برای اسب سواری. خیلی ناگهانی و بدون زمینه قبلی بود. فکر می کردیم مردها می روند اسب سواری و ما هم توی سایه می نشینیم و ذوقشان را می کنیم! حدود ده تا اسب توی اصطبل بود. مردها رفتند اسب ها را زین کنند. یادم...
-
یاد بگیر
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 16:37
چراغ راهنمایی هیچ وقت اینویز نمی شود!
-
کاچی بهتر از هیچی
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 16:00
قبل از اینکه فرصت پاسخ داشته باشد سریع خداحافظی کن و صفحه را ببند دفعه بعد که وارد ایمیلت شدی از او پیامی یک کلمه ای داری «خداحافظ»!