-
دل بازار
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 02:38
گاه دلسوزی ها دل می سوزاند.
-
کم کم عادت می کنم
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 11:48
روح شدن درد دارد. می بینی نمی بینند.
-
ساده نگذریم
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 11:31
روز به روز بیشتر باورم می شود که نوشته های ما در اینترنت خوانده نمی شود بلکه اسکن می شود ! همین مطلب قبلم مثلا. بعضی نظرات را که می خواندم می گفتم خدایا اگر واقعا اینقدر توهین آمیز نوشتم توبه می کنم! بعد برمیگشتم می دیدم دقیقا نقیض انتقادی که بهم شده را داخل متن نوشته بودم. حالا کاش فقط همین اسکن بود. هرکس دنبال هر...
-
در دیزی بازه
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 11:42
این دو شب توفیق داشتیم که در مراسم شب قدر مسجد دانشگاه شیراز شرکت کنیم. مسجد دانشگاه در سال های اخیر برنامه های سخنرانی و مداحی اش خیلی بهتر شده و در نتیجه سال به سال استقبال از آن بیشتر می شود. این سال ها خیلی بیشتر می بینیم که خانم های غیرمحجبه هم در این مراسم ها شرکت کنند. نمی خواهم با بیرون بودن یک تار مو برچسب...
-
ندانسته
شنبه 29 مردادماه سال 1390 09:10
داشتیم دعای جوشن کبیر می خواندیم که مادرم اشاره کرد آنجا را ببین. معلم قرآن دبستانم به همراه دخترش آمده بود مراسم. ذوق کردم از دیدنش. جابجا شدم تا بهتر ببینمشان. البته جلو نرفتم سلام کنم ولی زیر نظر داشتمش که کجا می نشیند. خانم خیلی مهربانی بود. البته سفیدی چهره اش هم، مهربانی و نورانیتش را برایمان مضاعف می کرد. بین...
-
ما زنان متکبر
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 11:50
دیشب پدرم می گفت: عطیه! این جریان صحبت های کلهر را شنیدی؟ گفتم بله. گفت: نمی خوای چیزی تو وبلاگت بنویسی درباره اش؟ گفتم: اووف! خسته شدم دیگه! چقدر در موضع ضعف؟ یعنی باید روز و شب اخبار را رصد کنم که کی چی گفته بعد بیایم نقد و حاشیه بزنم؟ خیلی هم تیریپ روشنفکرانه و منتقدانه بیایم و انگار که فقط خودم فهمیدم حرفش مورد...
-
No one is happy
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 10:19
As a rule, man is a fool When it's hot, he wants it cool When it's cool, he wants it hot Always wanting what is not
-
سقوط یک فرشته
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 06:08
بنی آدم بنی عادته
-
اسلام دین تعادل است
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 10:48
فعلا این ضعف مسخره، همه ی هوش و حواسم را برده. نه درسی نه کاری نه قرآنی. مدرسه که می رفتیم معلم از بچه هایی که مشق شان را یادشان رفته بود می پرسید: آخه تو نون خوردن یادت می ره که یادت رفته مشق بنویسی؟ راستش من نان خوردن یادم می رود! بارها شده - مخصوصا وقتی تنها هستم- ناهار خوردن یادم برود. صبحانه که اغلب. شام هم ارزشش...
-
روزی که امروز است
شنبه 8 مردادماه سال 1390 13:53
یک روز بیدار می شوی می بینی همه ی سوژه های وبلاگت که تا دیروز داشتی توی ذهنت پر و بالش می دادی برایت مسخره شده. می مانی توی کار دنیا. حس می کنی مزخرف تر از وبلاگ نویسی آفریده نشده. وبلاگت را ورق می زنی و خودت را ریشخند می کنی که ای بابا چقدر بیکار بودیم درباره دستکش ظرفشویی و نعنا خانوم همسایه نوشتیم! این یک روز هم...
-
زندگی، تبدیل نگرانی ها
جمعه 7 مردادماه سال 1390 11:32
تا بچه ها کوچک هستند مادر باید بیست و چهار ساعته دورش بگردد. همه اش آرزو می کند ای کاش مدرسه برود و صبح تا ظهرم مال خودم باشد. مدرسه که رفت چند ساعتی از وقت مادر خالی می شود در عوض مراقبت درسی هم به مراقبتهای دیگر اضافه شده. مادر آرزو می کند کاش فرزندم بزرگ شود و دانشگاه برود که لازم نباید اینقدر شور درسش را بزنم....
-
ن ق د
دوشنبه 3 مردادماه سال 1390 20:03
وقتی از یک نفر انتقادی می شود یا آن را قبول دارد یا ندارد. اگر انتقاد را قبول دارد یا به آن ترتیب اثر می دهد یا نمی دهد. اگر هم انتقاد را قبول ندارد و به کارش مطمئن هست طبیعتا نباید صحبت های دیگران در کارش خللی وارد کند. حالا این وسط بعضی ها هستند که نه انتقاد وارده را صحیح می دانند نه اینقدر به کار خودشان اطمینان...
-
اعلان برنامه
شنبه 1 مردادماه سال 1390 19:48
شیرازی هاش امشب برنامه ی «بازتاب» شبکه فارس را ببینند. ساعت 21 درباره ی پوشش و امنیت اجتماعی هست. با حضور کارشناس محترمه ی مکرمه ی عالمه ی فاضله!
-
حساب حسابه، خدا خدا
شنبه 1 مردادماه سال 1390 14:34
همیشه وقتش که می شد خمسم را به برادر یا همسر می دادم که بروند دفتر آقا تحویل بدهند. بعد برایم یک قبض پرینت شده می آوردند که خانم عطیه کاف فلان مبلغ به عنوان خمس از شما دریافت شد. این بار اما دو هفته ای به درازا کشید پرداختم. البته یک جای کار هم می لنگید که تا شخصا نمی پرسیدم خیالم تخت نمی شد. شاید امتناعم از پرداخت...
-
قم گردی من
شنبه 1 مردادماه سال 1390 14:07
قم که می روم اگر یک دور فلکه صفائیه تا سه راه بازار را گز نکنم سفرم سفر نمی شود! بین راه باید فلافل فروشی ها را بو بکشم، سری به دفتر نشر معارف بزنم، دلم غنج برود برای اجناس رنگ و وارنگ مغازه ها، یادی از خاطرات کوچه آمار و ممتاز بکنم، پله های پاساژ قدس را بالا و پایین بروم، سر راه به حضرتش سلامی بدهم، آب گوارای حرم...
-
در آینده نزدیک
یکشنبه 26 تیرماه سال 1390 00:26
هر مغازه ای جلوی درش را تزئین و چراغانی می کند. پارچه نوشته، لیوان های شربت، شیرینی و صدای مولودی همه جا را پر می کند. فضای عمومی شهر قم سراسر عشق و شادی می شود. یک آن شک می کنی نکند امام زمان ظهور کرده که اینها اینقدر خوش حالند؟
-
قم جام خالیه
یکشنبه 26 تیرماه سال 1390 00:10
قم که بودم اگر مناسبت خاصی بود و مسافر زیاد می شد معمولا حرم و جمکران نمی رفتیم. می گفتیم ما که همیشه می توانیم برویم زیارت، بگذار این بار مسافرها به مرادشان برسند. فقط در معیت اهل و عیال سوار ماشین می شدیم و می رفتیم توی خیابان های اطراف خانه گشتی می زدیم. شربتی شیرینی چیزی می خوردیم و بر می گشتیم. من عاشق این شربت...
-
بهای تجدد
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 22:51
موضوع این درس «فرهنگ» بود. استاد از بچه ها خواست یک پاراگراف درباره تغییرات مثبت یا منفی فرهنگی طی سنوات اخیر بنویسند. اکثریت قریب به اتفاق در نوشته هاشان ازینکه زن ها دیگر نقش سنتی خانه داری را ندارند خوشحال بودند؛ از بالا رفتن آمار زنان تحصیلکرده و موفق. آرزو یک مادر 32 ساله هست که خیلی هم محکم پای این حرف ایستاده...
-
تجربه ی بزرگترا تو هیچ کتابی نیست
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 11:45
در این یک سال و خرده ای که از ازدواجم می گذرد سه تا دستکش ظرفشویی پاره کرده ام! البته زحمت عمده ی ظرف های ما به دوش ماشین ظرفشویی هست ولی ظرف های پلاستیکی، قابلمه و اگر ظرفها اینقدر نباشد که ماشین را پر کند آنها را با دست می شویم. به نظرم این تبلیغات تلویزیونی هست که می گوید با ماشین ظرفشویی دیگر باید دستکش ها را دور...
-
امروز صبح
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 23:02
پنجره ی تمام قد چارطاق جلومان باز بود. باد کولر هم از پشت سر، کار نسیم را تکمیل می کرد. نور ملایم صبحگاهی حس خوب سحرخیزی را یادم می آورد. من و لیلا پشت میز دوازده نفره نشسته بودیم وکاغذهای پرینت شده، روی میز را پوشانده بود. گیره روسری ام را باز کردم و کمی شل تر از همیشه زیر گلو گره زدمش. آستینم را تا آرنج زدم بالا...
-
روزگار ما
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 00:38
این نیز بگذرد . . . بعدی بیاید
-
اوقات فراغت از کجا بیاورم؟
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 19:22
از یکی دو هفته پیش فکری شدم اوقات فراغت خود را چگونه بگذارنم؟ معمولا این سوال موضوع انشای آخر سالمان می شد. یا اول سال می پرسیدند اوقات فراغت خود را چگونه گذراندید؟ به این تخته وایت برد کنار میز تحریرم حسابی بدعادت شده ام. با یک خط عمودی صفحه را دو نیم کرده ام. نیمه سمت راست به دو قسمت بالا و پایین تقسیم شده. قسمت...
-
زندگی به سبک گوگل پلاس
جمعه 10 تیرماه سال 1390 14:09
رابطه: نمی خواهم بگویم مجرد در یک رابطه نامزد متاهل پیچیده است دارای یک رابطه آزاد بیوه دارای شریک زندگی دارای رابطه رسمی باهم جنس کاش می شد بعضی گزینه ها را خط زد! ولی وقتی وارد یک سیستم می شوی باید ایدئولوژی اش را هم بپذیری. گزینه ها را بخوانی و با احترام به همه عقاید خیلی متمدانه یک مورد را انتخاب کنی! عملا یعنی...
-
عید و غربت
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 01:22
همین سه سفری که روز مبعث را مدینه بودم کفایت می کند که دیگر هر سال مبعث یاد مکه و مدینه باشم. فکر نکنید ستون های مسجد النبی را چراغانی می کنند و آذین می بندند و نقل و شیرینی پخش می کنند. نه. اینقدر همه چیز عادی و مثل همیشه خفقان است که مجبور می شوی چند بار از همسفری ات بپرسی راستی امروز چندمه؟ بعد که شنیدی 27 رجب یادت...
-
کی این حرفا تموم میشه؟
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 22:44
بعضی وقت ها که همسر، دیرتر از همیشه برمی گردد خانه و من چند ساعتی تنها در خانه بودم از همان دم در شروع می کنم برایش به تعریف و توضیح. که امروز چکار کردم و کی زنگ زد و در اینترنت چه خواندم و نوشتم و اینها. یک ریز جمله می سازم و تحویل می دهم؛ چند دقیقه یک بار هم وسطش نفسی می کشم! همسر هم بی صدا گوش می دهد و با سر و دست...
-
خب اینقدر داد نزن!
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 17:36
گودر همیشه اینقدر بزن بزن بوده یا تازگی بلا به جانش افتاده؟ روزی یک نفر را دارم هاید می کنم. هرکسی که بیشترین بحث های ابتر پای فیدهایش هست. آدم اگر می خواهد حرف طرف مخالفش را بفهمد که برود چار تا مقاله از متفکرانش بخواند. اگر فکر کرده کسی با این بحث ها سر جایش می نشیند و می گوید حق با شماست خب اشتباه فکر کرده؛ اینترنت...
-
کلیشه همیشه بد نیست
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 17:21
وقتی یک نفر با شما درد دل می کند و غم و غصه اش می گوید بدترین حرفی که در جوابش می توانید بگویید این است: «چی بگم والا!» یعنی دقیقا به همین بدبختی که تعریف کردی هستی! دیگر به آخر خط رسیدی و هیچ راهی نمانده. خدا صبرت دهد. از کجا معلوم که غم آخرت باشد حتی؟ بعضی وقت ها جمله های کلیشه ای هم روحیه می دهند. کلیشه همیشه بد...
-
اعتماد به نفس. کاذب؟
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 13:23
-
گذر
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 11:56
کم کم دارم می فهمم چه می شود که خیلی خانم ها دلبسته ی کاسه بشقاب هایشان می شوند. همه دل خوشی شان می شود اینکه فلان ظرف کریستال را بخرند و توی بوفه بچپانند یا هر روزه روز تغییر دکوراسیون بدهند. توی اینترنت دنبال مدل مو و دکوراسیون و دستور آشپزی میی گردند. روزی یک بار به مادر و مادرشوهر زنگ می زنند و تبادل اخبار می...
-
بارش
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 00:38
اگر نبود این محافظ کیبرد بین دکمه ها رود جاری می شد.