راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

قفسی برای پرواز

امروز آخرین قسمت سریال «قفسی برای پرواز» را دیدم. همیشه دوست داشتم ببینم و همیشه هم فراموش می کردم. یعنی اصلا غیر از مختارنامه - که یکی دو هفته یادم رفت ببینم- بقیه سریال ها را همیشه یادم می رود!

دو سه قسمت بود که ریحانه زنگ می زد و شروع سریال را یادآوری می کرد. 

دیشب قسمت آخرش بود که امروز عصر تکرارش را دیدم.

همین دیگر! خواستم بگویم دیدم

دیدم ولی انتظار نداشته باشید هنوز از «جنگ» چیزی فهمیده باشم. جنگی که سرزده مهمان شود و از خانه بیرونت کند. عزیزانت را ببلعد. مالت، جانت، همه چیزت. اینها ساده ترین پیامدهای جنگ  تحمیلی برای مردم عادی بوده.

من نسبت به قضیه جنگ تحمیلی و شهادت احساس پوچی می کنم! یعنی اصلا نمی توانم رابطه برقرار کنم. جنوب که رفته بودیم همینطور نگاه می کردم و حتی نمی توانستم به موضوع خاصی فکر کنم. خب مطلب زیاد خواندم و شنیدم و شاید هم گفته باشم؛ اما توخالی ام نسبت به جنگ. 

انگار مثل «مرگ» است. تا تجربه اش نکنی درست نمی فهمی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد