راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

آرمیتا، نه پری قصه ها

چند شب پیش که داشت مستند «آرمیتا مثل پری» را نشان می داد؛ آن صحنه ای که آرمیتا پیش آقا رفته بود و آقا آبشار موهایش را نوازش میکردند؛ همان لحظه شک کردم که آیا من هم وقتی آرمیتا را دیدم موهایش را نوازش کردم یا نه؟!

ما که توفیق دیدار نزدیک آقا یا حتی کمی دورتر را نداشته ایم؛ حداقل با واسطه دلشاد شوم که آرمیتای کوچک با آن لباس های همیشه دخترانه و موهای بلندش، رایحه ی خوش پدرانه ی آقا را به هر سو می برد.

آرمیتا، به همان شیرین زبانی و شیطنتی است که در مستند بود؛ در عین حال خیلی هم کسی را تحویل نمی گیرد. در آن جلسه ی چند ماه پیش که همسران شهدای هسته ای و برخی از اعضای خانواده شان بودند و من هم به واسطه محل کار همسرم، مثل نخودی مجلس گوشه ای نشسته بودم، در آن جلسه آرمیتا که از حرف های جدی جلسه به تنگ آمده بود برای خودش با بطری آب و لیوان یک بار مصرف و قند و دستمال بازی می کرد. با هزار و یک پانتومیم و ادا اطوار توانستم از سکوت مجلس استفاده کنم و سمت خودم بیارمش. 

خیلی تحویل نمی گیرد. چند دقیقه ای کنارم بود و یکی از عکاسان با اشاره ی همسرم چند عکسی به یادگار از من و آرمیتا گرفت و رفت. 

بعد از جلسه به مادر شهید احمدی روشن که چند روز قبل خبر چاپ کتابش را خوانده بودم عرض سلام و ارادتی کردم و ناخودآگاه این جمله بر زبانم آمد که شما با چاپ و نشر این کتاب، زینب وار راه شهدای عزیزتان را ادامه می دهید.

کاش آرمیتا به جای پری قصه ها، رقیه ی این کربلا باشد.

آقا و آرمیتا

چرا گوشی نمی خرم؟

دو سال پیش چند ماه قبل ترش بود که این گوشی نقره ای رنگ کشویی را خریدم. شاید همان وقت کمی ظاهرش غلط انداز بوده؛ اما الان که دیگر دکمه داشتن گوشی بی کلاسی است کاملا مشخص است که این گوشی من از دور خارج شده. همان دو سال پیش کمی قبل تر، با مخلفات کارت حافظه و کیف حدود صد و ده هزار تومان برایم آب خورد. همان وقت صد تومان برای گوشی رقمی نبود. اما خب وقتی که داشتم در سایت های اینترنتی دنبال مدل گوشی می گشتم یک سری امکانات خاص مدنظرم بود و هیچ دلم نمی خواست پولی بابت امکاناتی که احساس نیاز بهشان نکردم بدهم. بله همیشه این قانون بوده که هرچی گوشی و کلا تکنولوژی پیشرفته تر باشد آدم تازه می فهمد که ای دل غافل چه نیازهای وافری داشته که تا حالا بی پاسخ مانده؛ اما شکرخدا مقاوتم برای عدم نیازتراشی بالاست.


هیچ برنامه ی خاصی روی گوشی فخیمه ی بنده قابل اجرا نیست! به همین سادگی. فقط بعضی وقت ها شده که دلم میخواست قرآن یا مفاتیح داشته باشم. آن هم دندم نرم... من که همیشه کوله باری از مایحتاج روزمبادا همراه دارم، بگذار کیفم به قرآن خدا هم متبرک شود. لذت دست گرفتن کتاب چیز دیگری است.


در عوض از همین امکانات نصفه و ناقصش نهایت استفاده را می برم. ضبط و پخش صدا، عکاسی با دوربین دو مگا پیکسلی، چک میل، ارسال و دریافت پیامک، زنگ زدن و زنگ خوردن... در واقع موبایل را برای همینها ساخته اند دیگر. هرکسی هم که بگوید از گوشی ات راضی هستی یا نه می گویم بله! شکرخدا هم زنگ می خورد هم پیامک فارسی تایپ می کند.


البته شاید بتوان این قناعتم به گوشی خارج از دور را به خاطر همراهی همیشگی ام با نت بوک هم دانست؛ اما کم نیستند کسانی که پی سی و لبتاب و نت بوک و تبلت هم ظرف اشتهایشان را به تکنولوژی پُر نمی کند.


چند هفته پیش همسرم یک گوشی نو خریده بود. تقریبا جزو آخرین مدلهای گوشی که می شود در حال حاضر در ایران داشت. از همان دو سال قبل که با هم آشنا شدیم گوشی اش لق می زد تا همین چند هفته پیش که دیگر حتی نمی شد با آن یک تماس ساده ی تلفنی گرفت. گرچه خودم بهش توصیه کردم بودم که عمر گوشی تا وقتی هست که زنگ میخورد؛ اما معتقد بودم چند ماهی بود دیگر عمرش سرآمده بود! بنده ی خدا دیگر وقتش بود بخرد.


در جمع خانواده نشسته بودیم و به مناسبت گوشی های نو دو سه تا از اهل فامیل بحث موبایل و خرید و اینها بالا گرفته بود. زنداداشم که میخواست برایم زبان خیر بگذارد به همسرم میگفت خب انشاالله کی برای عطیه خانوم گوشی می خرید؟ من را می گویی عین این نابلدهای تکنولوژی ندیده که می ترسند بلد نباشند با گوشی مدل بالاتر کار کنند می گفتم: نه ممنون! دست شما درد نکنه. فعلا نیازی ندارم. زنداداش سقلمه ای می زد که حالا لازم هم نداری دست خیرش را رد نکن! بگذار بخرد بعد ببین که چقدر استفاده دارد برایت. اما من کماکان مصر بودم که با همین گوشی راحت تر هستم. راستش گوشی جدید مراقبت دارد. با همین اخت شدم. هزارم که زمین بخورد و گوشه هایش لب پر شود، طفلی آخ نمی گوید! جان سخت است.


آخرش بنا به اصرار اطرافیان و نیت خیر زنداداش رضایت دادم که در صورت کفایت بودجه برایم یک تبلت بگیرند.  کمردرد گرفتم از بس این نت بوک را از کوه و کمر بالا بردم و در دشت و صحرا حمالی کردم!

آدم باید نیازهای واقعی اش را ببیند خب!

راحت باشید

رسم بوده که خانواده ی عروس در مراسم ازدواج دخترشان، نامزدی، عقد، حنابندان و ... خیلی خودشان را خوشحال نشان ندهند، لباس های پرزرق و برق قرمز و رنگ های جیغ نپوشند و زیادی هم کل و دست نزنند! حتی کمی اظهار ناراحتی و غصه هم مستحب است. برادرهای عروس غیرتی بشوند و مادر عروس غمبرک بگیرد. حالا مگر داماد چه تحفه ای بوده که دست و پایشان را گم کنند؟ دخترشان را از بوته عمل نیاوردند که!


برعکس آنها، خانواده ی داماد باید بزند و برقصد و با دمش گردو بشکند که همچین عروس گلی نصیبش شده! خواهرشوهرها واسونک بخوانند و مثل پروانه دور عروس بگردند. مادرشوهر قربان صدقه ی عروسش برود و پدرشوهر سر کیسه را شُل کند.


البته الان دوره زمانه عوض شده. وقتی دخترها خودشان تور پهن می کنند برای شکار مورد، دیگر خانواده که جای خود دارد.

رسم الان بی رسمی است! هرکس هرجوری که دلش بکشد زندگی می کند!

کلا همه راحتن الان

رسم دوستی

بعد ما یک نیمه شب سرد زمستانی، در پشت شیشه های باران زده، در سوئیتی گرم و کوچک، دستهایمان را روی دست هم گذاشتیم و با هم پیمان بستیم که تا آخرین نفس یار و یاور هم بمانیم. که همدیگر را تنها نگذاریم و مایه ی دلگرمی هم باشیم.

خواستیم که طرحی نو دراندازیم.



او بود و او و او و من!

حالا که درباره ی موضوع اخیر نوشته هاشان نظر خاصی ندارم لینک که می توانم بدهم!

کوثر نوشته: فرهنگ نورانی طلاق

سامی دخت: سایه روشن های طلاق

نماشون: نیمه پنهان طلاق


وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا

امروز داشتم مطلب کوثر را درباره مزاحمت های خیابانی می خواندم. تقریبا با کوثر هم عقیده ام. اینکه گاهی باید بی تفاوت بود و گاهی جواب قاطع داد.


مزاحمت خیابانی که شکر خدا به ندرت برایم پیش آمده و هرچه بوده در حد متلک و نگاه. خیلی زود به این نتیجه رسیدم که باید بی تفاوت نشان داد. منظورم این نیست که بعد از شنیدن متلک اخم کنیم و رو برگردانیم و راهمان را کج کنیم. کاملا بی تفاوت انگار که نشنیده ایم. سعی می کنم حتی یک پلک اضافه هم نزنم! خیلی پیش آمده که بعد از عبور از محل، کسی که همراهم بوده برایم توضیح داد که متلک مذکور حاوی چه نکات ارزشمندی بوده! البته نباید گیج و سربه هوا بود. مخصوصا اگر نگاه خاصی متوجهمان باشد دستور شرع هم این است که بیش از مقدار معمول حجابمان را رعایت کنیم و همینطور خوش خوشان مشغول قدم زدن نباشیم. اما این بی تفاوتی هم عجیب جواب می دهد.


کمی که روی خودمان کار کنیم دیگر واقعا متلک ها را نمی شنویم. در مقیاس وسیع ترش هر ایراد و کنایه ای که خوش نداشته باشیم نمی شنویم. در زندگی خانوادگی، اجتماعی، محیط کار و تحصیل و مهم تر از همه اینترنت. ( البته حساب ناصح مشفق را باید جدا کرد. عموما مزاحمت و نصیحت از روی شخصیت گوینده، قابل تمییز است.)


من بیشتر از اینکه در خیابان باشم و در معرض مزاحمت های خیابانی، در کوچه پس کوچه ی همین خراب شده مقیمم. یک نوع شایع مزاحم اینترنتی، تقابل آراء و هجوم عقاید است که وقتی به صورت فحش و تهمت و ناسزا در بیاید تبدیل به مزاحمت می شود. نوع نادرش مزاحمت های شخصی است که در نظرات وبلاگ و ایمیل و صفحه چت دیده می شود.


بعضی می گویند وبلاگ نویسی که خصوصا سیاسی و اجتماعی با درونمایه اعتقادی می نویسد باید فحش خورش ملس باشد! پر بیراه هم نمی گویند. باید انتظار انواع کلمات و عبارات گهربار را داشته باشد؛ اما بتواند خودش را به کوچه علی چپ بزند. گهگاه با عبارات مودبانه ای مثل «از کوزه همان برون تراود که در اوست» یا «خسته نباشید ازین افاضات اندیشمندانه» بنوازد و اغلب بی تفاوت بماند. نظراتی که از نظر عفت عمومی قابلیت انتشار داشته باشد را منعکس کند و بیخود خودش را با دلیل و منطق برای اثبات خلاف مدعای فاحش خسته نکند. همینکه کسی فحش بدهد یعنی به آخر خط رسیده. باید همین نکته را پر رنگ کرد.


اما درباره ی مزاحمت های خصوصی اینترنتی هم به نظرم باز باید بی تفاوت بود. یکی دو بار گفتن جمله ی «لطفا مزاحم نشوید» کفایت می کند. حتی در مراحل بالای کمال روحی و عقلی نیازی به بلاک و ایگنور کردن نیست ( مگر اینکه مصلحتی جمعی در کار باشد) بلاک کردن یک نوع توجه خاص است که اصل بی تفاوتی را نقض می کند. به نظرم بهتر است بلاک نکرد و ندید و نشنید. 

آخر اینکه، همه ی مزاحم ها در لباس دشمن نیستند، همه شان جنس مخالف نیستند و شاید آدم های بدی هم نباشند. فقط یک اصطکاک رفتاری است که باید بی صدا عبور کرد.


* عنوان از سوره فرقان، آیه 72 است. توضیح بیشتر(+)

* زنان و مزاحمت های محیط کار ( سامی دخت)