راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

یک پدر

پدر، متولد 34 هست. یعنی 56 ساله. همین الان که سنش را نوشتم تعجب کردم چه پدرِِ بزرگی دارم! تولد 50 سالگی اش را که گرفتیم گفتیم یک بابا... با نیم قرن تجربه! فکر کردیم دهه پنجاه عمرش یعنی دیگر بازنشستگی و نوه داری و پارک و تفریح با خانم بچه ها.


اما پدر مثل اینهایی که یک قرض سنگین روی دوششان دارند، مثل اجاره نشین هایی که عدد و رقم آخر ماه حالشان را بد می کند، مثل همه کسانی که اگر یک روز کار نکنند از نان خوردن می افتند، کار می کند. از خروس خوان کار می کند تا سرِِ ظهر که ناهار هم خانه نمی آید و اگر زنگ بزنیم بگوییم امشب مهمان داریم شاید هشت شب خودش را برساند.


پدر، دولتی نیست. یک زمانی بوده؛ اما من فکر می کنم کار دولتی برایش کم بوده که ترکش کرده. پدر اگر صبح می رفت سر کار و چهار عصر می آمد و تا شب بیکار بود که دیوانه می شد!

بعضی به شوخی بهش می گویند: مهندس! مال دنیا ارزشش را ندارد که با این سنت دنبالش می دوی. لبخند می زند و سکوت؛ اما من که می دانم. خودم یواشکی لوح های تقدیرش را دیدم از خیرین مسکن ساز و موسسات خیریه ی دیگر و ساختن حسینیه و مسجد و ... برای خودش که نمی دود. 


پدر می تواند جور دیگری زندگی کند. سمندِ سالخورده ی نقره ای اش را بندازد یک گوشه و یک ماشین مدل بالا بگیرد؛ حتی با راننده. می تواند بنشیند پشت میز ریاست شرکتش و برای خودش آقایی کند. می تواند با زن و بچه اش برود دور دنیا بگردد و حال کند. می تواند لوکس تر زندگی کند؛ اما نمی کند. همیشه یک پله پایین تر زندگی می کند. ما را هم یاد داده که نباید تا قران آخر جیبمان را تجملات و تفاخر بخریم و بکنیم توی چشم مردم! خداییش مادر هم هیچ وقت ازش نخواسته.


همیشه به هم سن و سال هایش توصیه می کند: «موتوا قبل أن تموتوا» بعد ارجاعش می دهد به مال و اموال طرف. که این همه دلبسته اش نباش و همه را به نام زن و بچه هایت بکن. خودش عمل کرده که سفارش می کند.

پدر، ساعت سه ظهر امروز آمد خانه مان خداحافظی کربلا.

خدا حفظش کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد