راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

خدا هیچ خانه ای را بی مرد نکند

از صبح خودم را با تلویزیون و اینترنت و کار ِ خانه و درس و قلاب بافی مشغول کرده بودم که یادم برود با اینکه جمعه هست مجبورم تا شب تنها باشم.


برای منی که این روزها تمام ایام هفته حکم جمعه را دارد؛ تعطیلی جمعه با خانه ماندن همسر معلوم می شود که دیروز این اتفاق هم نیفتاد. جای گله و شکایتی هم نبود؛ مأموریت جمعه و شنبه و خانه و خانواده سرش نمی شود. بیشتر دلم برای همسر می سوخت که یک روز استراحتش هم مجبور شده به گرمترین نقطه ی استان برود.


دو سه تا کمد و طبقه ی آشپزخانه را بیرون ریختم و مرتب کردم. قبل از رمضان لازم بود. خیلی که خانه سوت و کور می شد تلویزیون را روشن می کردم تا یادم برود تنها هستم.


پیدا کردن کنجی برای سکوت و تنهایی، فقط در هیاهوی اجبار کار و تلاش و ارتباطات، نعمت است. به نظرم این دیالوگ تا قیامت بین مردان شاغل و همسران خانه دار باقی می ماند. اینکه مرد از شلوغی جامعه خسته شود و دلش بخواهد دمی در خانه آرام بگیرد و زن از سوت و کوری در و دیوار دلش گرفته و بخواهد از خانه بیرون بزند و موجود زنده ببیند! هرچقدر هم که درس و کار غیرحضوری سر آدم ریخته باشد؛ پاسخگوی نیاز انسان به حضور در جامعه نیست. این وسط هرکدام از زن و شوهر مصر هستند که ثابت کنند تو وضعت بهتر است و خلاصه «کاش جای تو بودم!»


البته من و همسر آنقدرها فهمیده هستیم که حال و روز آن یکی را درک کنیم و این جمله ی لوس را تکرار نکنیم؛ اما مفاهیم از جمله ای به جمله ی دیگر تغییر شکل می دهند.


داشتم با خواهرم تلفنی صحبت می کردم که تق! صدایی آمد و چند ثانیه بعد مهتابی اتاق خاموش شد. چراغ های اضطراری روشن شدند و من هم از این آدم های بددل نیستم که همیشه دزد چاقو به دستی را در تاریکی تصور می کنند. تلفنم که تمام شد دیدم فیوز چراغ اتاق پریده. بسم اللهی گفتم و فیوز را بالا زدم. دوباره نور و زندگی به خانه برگشت. رفتم که کلید چراغ های اضافی را خاموش کنم دستم خورد به کلید آن مهتابی کذایی و تق! این بار برق کل خانه رفت!


....


آدم ها تا یک جایی حق دارند خودشان را فهمیده و منطقی نشان بدهند؛ وگرنه به کودک نازپروده ی درونشان خیانت کرده اند. 

هرچه شمع داشتیم  روشن کردم و گوشه کنار خانه کار گذاشتم. لحاف را روی سرم کشیدم،با صورتی خیس از اشک اصلا سعی نکردم به خودم تلقین کنم که از تاریکی و شب و تنهایی نمی ترسم و این صداهای گوش خراش اصلا مال همسایه بالایی که تازه اسباب کشیده کرده نیست!


...


باید طبیعی ترسید، طبیعی گریه کرد، طبیعی دوست داشت.

خدا هیچ خانه ای را بی مرد نکند!



سرور

چند روز مانده به عید فکری شدم که چکار کنم تابلوی حدیثِ خونه هم حال و هوای عید بگیرد?حدیث عید ما روزی است که در آن گناه نباشد را از بس شنیده ایم دیگر در وجودمان اثر نمی کند. مگر معجزه شود که روزی روزگاری هیچ گناهی نباشد و ما اعلام کنیم بالاخره عیدمان خوش آمده. باید مخاطب حدیث را شناخت. حس می کنم هنوز به آن حد نرسیدم که مخاطب آن حدیث باشم.

بین کتاب های حدیثی تازه کشف شده ی خانه مان گشتم و گشتم. دلم یک حدیث متفاوت می خواست که واقعا موثر باشد و بتوانم هردفعه بهش نگاه کنم و به خودم گوشزد کنم که امام من، پیامبر من، ازم چه خواسته.


ورق زدم و زدم تا رسیدم به یک حدیث که کمی بوی عید و شادی و سرخوشی می داد. از حضرت محمد-صلی الله علیه و آله و سلم- است این حدیث. می فرمایند: «من ادخل علی اهل بیته سرورا خلق الله من ذالک السرور خلقا یستغفر له الی یوم القیامه. یعنی هرکس خانواده اش را شاد کند خداوند از آن شادی موجودی می آفریند که تا روز قیامت برای او آمرزش می طلبد.»


خوراکِ ما هم جور شد! حدیثش یک جوری بود که عذاب وجدانم نمیداد. بعضی احادیث را که می خوانم از بس خودم را با کاربردش دور می بینم ترجیح می دهم لای کتاب ها قایمش کنم تا یادم برود هیچی نیستم. اما با این یکی می شد یک جوری کنار آمد. اصلا خودش می آمد طرفم. دیگر از آن روز شادی و شوخی و لبخندی در خانه ی ما نبود که ارجاعش ندهیم به آن حدیث ( نبود، یعنی خیلی بود نه که اصلا نبود!) 


تا یکی شوخی می کرد پشت بندش بادی به غبغب می انداخت و می گفت ببین دارم «ادخل علی اهل بیته سرورا» می شوم! تا ناراحتی و اختلاف نظری پیش می آمد می گفت فقط به خاطر «خلق الله من ذالک السرور خلقا» و بعدش لبخند می زد. به کرات هم در این خانه «خلقا یستغفر له الی یوم القیامه »خلقت یافت!


به علت استقبال فراوان از یک هفته به دو هفته، سه، حتی یک ماه تمدید شده مدت این حدیث. اما هنوز هم دلم نمی آید پاکش کنم. می ترسم بهتر ازین پیدا نکنم.

هم سر

کسی که حاضر شده با تو زیر یک سقف زندگی کند

همان کسی است که بیشتر از همه دوستت دارد!


*کجا خواندم یا شنیدم، یادم نیست.

خونه تکونی

مادر شوهرم - که می داند از امروز وقتم آزادتر شده- صبح زنگ زده و می گوید شروع کرده به خانه تکانی. به در می گوید که من ِ دیوار بشنوم. 


خب بخواهم با حوصله خانه تکانی کنم یک ماهی زمان می برد. مخصوصا که بنا دارم خودم را از کوه کاغذهای باطله و جزوه های دیگر به درد نخور خلاصی دهم و روبنای مدل زندگی ام را خلوت و ساده کنم.


با اینکه خیلی محتاطانه خرید می کنم و اصلا خوش ندارم وسیله ی بی استفاده بخرم ولی همیشه دور و برم پُر است از مایحتاج روز مبادا! حتی کیف دستی ام باید همیشه مجهز باشد به انواع خوردنی ها، خواندنی ها، دستکش و ساق دست، آینه، ناخن گیر، دستمال و یک جامدادی پر از مداد و خودکار و ... .


البته بگویم که تا حالا سیاست رفتاری من و مادرم شوهرم بر اصل «آسّه برو آسّه بیا» بوده. شکر خدا به مشکلی هم برنخوردیم تا اینجا. گذشت آن قدیم که می گفتند فقط دختر است که بعد از ازدواج از خانواده اش جدا می شود. هم دختر و پسر دیگر خانه ی پدری شان و با آن مدل زندگی راحت نیستند؛ هم طبقه ی مادر زن و مادرشوهر و غیره آنقدرها پذیرش سبک زندگی جوان های امروزی را ندارند.


بعضی وقت ها فقط «اَدای» کلمه ی «چشم» سخت است.حالا قرار است عروس خوبی باشم و الساعه شروع کنم به خانه تکانی!

حدیث ِ خونه

یک ماهی می شود که تصمیم گرفته ام هر هفته یک حدیث روی کاشی آشپزخانه بنویسم. پنج شش تا کاشی را با برچسب های ژله ای رنگی جدا کرده ام. بالای کادر نوشتم: «حدیث ِ خونه»

هر هفته یک حدیث کوتاه قسمت اهل این بیت است. گاهی آنها را از کتاب - مخصوصا نهج البلاغه- انتخاب می کنم؛ گاهی هم حدیث خودش می آید سمت ما. 


بعد ما یک هفته وقت داریم این حدیث را حفظ کنیم، درباره ش حرف بزنیم و تامل کنیم.

البته هیچ هدفم انتقاد غیرمستقیم و استفاده ابزاری از حدیث برای زندگی متاهلی نبوده. سعی می کنم انتخاب احادیث مغرضانه نباشد. بیشتر برای دل خودم...


حالا یک حدیث هست که به علت استقبال گسترده ی بنده، یک هفته تمدید شده! هر دفعه که مشغول فکری هستم و از جلوی حدیث میگذرم، دو سه متر که دور می شوم تازه دوزاری ام می افتد. انگار که قائل حدیث الان روبریم باشم بلند می گویم: اِ؟؟ واقعا باید این موضوع هم نادیده بگیرم؟ بعد دوباره یادم می رود. موضوع فکرم عوض می شود. حدیث جا خوش کرده همانجا. می روم و برمی گردم. همان جمله ی تکراری را می خوانم و باز متعجب می شوم: یعنی میگی برم زنگ بزنم بهش؟ 

این حلقه بارها تکرار شد و با موقعیتها و افراد زیادی تطبیقش دادم؛ حتی اینقدر ظرفیت دارد که تا سال ها روی همین یک حدیث بمانم... شاید یک هفته ی دیگر هم تمدید شد. نمی  دانم!

حدیث این است.