راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

نقطه، سرِ راه

چه خوش است که همسر آدم خواننده ی همیشگی وبلاگش باشد و بعد که یک ماه وبلاگت به روز نشد چشم در چشم نظر بدهد و بگوید روزهای خوبی بود وقتی می نوشتی و می فهمیدم توی دلت چه می گذرد و دلم خوش بود گوگل ریدر که می آیم راه و ماه مطلب جدید داشته باشد و ... چه داشتم بگویم جز چشم؟


دیشب داشتم برای همسرم قصه ی مادربزرگم را می گفتم. اینکه در چهل سالگی بیوه شده و کاش فضای جامعه و روحیات خودش اجازه ی ازدواج مجددش را می داد و اگر الان مردی بالای سرشان بود خیلی وضع خودش و بچه هایش از نظر روحی بهتر بود.


سکوت کرد.

چند دقیقه بعد...

- «عطیه اگه وقتی چهل سالت شد یه طوری شد که من نبودم چکار می کنی؟»

بعد از خدا نکنه و بلا به دور و ایشالا سایه تون بالا سرمون باشه آقا و ازین حرفا چه می شد گفت که نه سیخ بسوزد نه کباب! دیدم بهترین راه صداقت است. گفتم:

«آدم یه اشتباه رو دوبار تکرار نمی کنه!»


نظرات 6 + ارسال نظر
مریمی سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:28 ب.ظ http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

چه خوب که خدا جوابمو داد . از دیشب منتظر آپ کردنت بودم عطیه جان . همه ش فکر می کردم که پس چی شد ؟ چه طور شد ؟ نکنه درس هاش انقدر زیاد بودن که نشده بیاد ... خوشحالم که باز می نویسی ... مواظب خودت باش گلابتون بانو

شما لطف داری مریم جان. سلامت باشی

مریم شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ق.ظ http://www.talash90-91.blogfa.com

سلام خیلی وقته به وبلاگت سر میزنم همیشه منتظر بودم اپ بشی منم یه جورایی سر دو راهیم برا ادامه مسیر یا چسبیدن به یه زندگی اروم هر روز صبح وقتی بیدار میشم فکرم مشغول این موضوعه که چکار کنم ؟ دنبال یه دوست میگتم برای راهنمایی کردن که چند وقت پیش وبت دیدم اما چند وقت بود نبودی
پاینده ومستدام باشی

مادرانه سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ق.ظ http://madarestan.blogsky.com

نمی دونی چقدر از این حاضر جوابی ات ، کیف کردم. اصلا قند تو دلم آب شد. :دی

مامان زینب شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:34 ق.ظ http://madaraneh-ba-dokhtaram.persianblog.ir/

سلام از صداقتت خیلی خوشم اومد
اما من همین اشتباه ازدواج رو دوبار تکرار نمیکنم اون قدیم بود زنا سایه سر میخواستن الان خودشون هم سایه اند هم سر

ابراهیم رحیمیان شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ق.ظ

معلوم است که یا خودتان را خوب نمی شناسید یا فکر میکنید حال و روز آدم تنها خیلی بهتر از حال و روز ادمی است که مونسی دارد ! در ضمن ایکاش از مادر بزرگتان هم می پرسیدید که آیا از وضعش راضی است یا اگر می توانست ازدواج کند این کار را انجام می داد ؟ ( البته نه به عنوان فداکاری بخاطر فرزندان !! ) .
هیچ فرقی نمی کند که زن باشی یا مرد . اگر خدای ناکرده شریک زندگی ات را از دست بدهی ، تازه متوجه خلا وجودیش می شوی . بخصوص اگر او را از خودت بزرگوارتر و بهتر دیده باشی .

مجتبی سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:25 ب.ظ

لبخند قشنگی از خوندن مطالب وبلاگتون بهم هدیه کردید
ان شا الله خدا هم این ور و هم اون ور لبخند بهتون هدیه کنه
سبک زندگیتون شبیه سبک زندگی من و خانمم هست
به شدت شنگول و شیطون اما معتقد!( البته ان شا الله!)
التماس دعا

انشاالله که خوشبخت باشید
محتاجیم به دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد