راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

بدحجابی زیباتر است یا بی حجابی؟

این بدحجاب هایی که توی خیابان می بینیم، بدحجاب که زاده نشده اند. خیلی هاشان اعتقاداتی دارند. دین و ایمان دارند. حتی خیلی شان قبلا چادری بودند. چادری هم نبودند اقلا محجبه که بودند. وگرنه چرا ده سال پیش وضع حجاب اینطور نبود؟ گام اول کنار گذاشتن چادر بود. بعد مانتوها آب رفت و صورت ها بزک شد. 


آمار ندارم؛ از مشاهداتم می گویم که متاسفانه متاسفانه دخترهای محجبه و چادری دانشگاه که می روند، بین جمع دوستان که می روند کم می آورند. اعتماد به نفس لازم را ندارند که از پوشش خود دفاع کنند. یعنی کسی نبوده که این اعتماد به نفس را بهشان تزریق کند. سیستم درست و درمانی نیامده حجاب را آنطور که باید برایشان جا بیندازد. 


حیائی که رفت دیگر برگرداندنش سخت است؛ اما من می گویم باید نگران تمام دختران چادری امروز هم بود. تمام آنهایی که بدشان نمی آید توی خانه آرایشکی بکنند و شال سبکی بیندازند و توی آینه خودشان را برانداز کنند و تازه بفهمند که از دختران بدحجاب خیابان چیزی از زیبایی کم ندارند.


باید نگران تمام خانواده هایی بود که وقتی دختر چادری شان تیپ و قیافه ای زده و زیبایی هایش عیان شده بهش می گویند «باریکلا چه خوشکل شدی. کپی فلان بازیگر! »یا اینکه «عینهو باربی شدی بزنم به تخته» بعد این دختر چادری ته دلش قنج برود و سرخ و سفید بشود که بعله ما هم خوشکل بودیم و خودمان خبر نداشتیم. 


درد این است که ملاک زیبایی - حتی برای دختر محجبه مان - می شود بازیگرها و عروسک های بزک شده ی کوچه و خیابان. بعد وقتی این دختر توی خیابان می رود و الگوهایش را می بیند توی دلش می گوید: حیف که به حجاب اعتقاد دارم وگرنه نشونتون می دادم منم چقدر خوشکلم!


خیلی دیدم دخترهای محجبه که برای آرزو به دل نماندن هم که شده چند عکس با موهای پریشان و شال آویزان و مانتوی تنگ و چسبان دارند. نمی گویم عکس بی حجاب نگیرند ها! بگیرند؛ اما کی گفته که این تیپ بدحجاب رایج در جامعه از بی حجابی هم زیباتر است حتی؟!

آقایون یاالله...

اگر بخواهیم محدود شدن لذت مردان از زنان را تنها دلیل و فلسفه حجاب بدانیم بیراهه رفته ایم. اولین سوال دختر امروزی این است: چرا من خودم را به سختی بیندازم که مردان راحت باشند؟

ولی می شود به عنوان یکی از هزاران کارکرد حجاب ذکرش کرد. مثل این متن کوثر.


حالا این محدود شدن مردان برداشت های مختلف دارد البته. یکی از اقوام ما هست - کوه اعتماد به نفس- خیلی محجبه و روگیر. ایشان وقتی منزلشان مهمان دارند، سرشان شلوغ است و چادر مزاحم آشپزی شان هست راحت توی خانه می گردند و اگر مثلا می خواهند بروند توی راهرو وسیله ای را بردارند همانطور بی حجاب می روند و یاالله می گویند که مردها سرشان را بیندازند زیر و نگاه نکنند! من که هر دفعه حرکت این خانم را می بینم می ترسم. می گویم خب اگر مردی گوش نداد چی؟ می گوید تقصیر خودش هست! من که یاالله گفتم...


برعکس من که حجاب روی سرم اینرسی دارد! یعنی اگر مهمان نامحرم داشته باشیم بعد از اینکه رفت چند دقیقه ای زمان می برد تا چادرم را بردارم. و اگر مثلا کنج آشپزخانه مشغول کار باشم و مهمان نامحرم، به همان کیفیتی حجاب دارم که توی سالن پذیرایی دارم.


به نظرم  حد وسط این دو مثال از همه متعادل تر است. این تلقی که حجاب زنان، مردان را محدود می کند خیلی به اعتماد به نفس برمی گردد. اصلا بحث حجاب و اعتماد به نفس خودش کلی حرف دارد. باز من به آخر متن رسیدم و نطقم باز شد!

تاریخ ِ همیشه مجهول

درس حدیثمان دو واحد بیشتر نبود. بهش میگفتیم درایه. اما خب درایة الحدیث فقط یک بخشی از کتابمان بود. در یک ترم گریزی به مباحث کلی حدیثی داشت. برای من که خیلی جذاب بود. 


سر کلاس با خودم فکر می کردم اگر زمان نقل حدیث از پیامبر، هرکدام از اصحاب یک رکوردر همراهشان بود یا با موبایلشان ضبط می کردند الان دیگر علم رجال نیاز نبود تا بخواهیم سندیت حدیث را ثابت کنیم! فایل صوتی از دست هرکسی که بهمان می رسید می شد بهش اعتماد کرد ( اگر ادیت نشده بود!) 


به خیال خامم می گفتم خوش به حال آیندگان ما که وقتی میخواهند تاریخ ما را روایت کنند هزار و یک سند عکس و فیلم و صدا و دستنوشته های کارشناسی شده دارند.

اما حالا ببین. وسط معرکه ی تشییع جنازه به آن شلوغی یک نفر از دنیا می رود. کلی آدم دورش بوده و همه موبایل داشتند؛ اما ببین بازار شایعات متناقض را که چه داغ است!


فضاسازی آثار هنری!

یکی دو روز هست که دارم کلیپی با موضوع حجاب در فرانسه می سازم. برای یک سمینار به مناسبت هفته زن. 


درباره حجاب در فرانسه قبلا مطالعه داشتم و مقاله ای هم در موردش نوشته بودم. با اینکه ذهنم آماده بود اما انتخاب متن خیلی برایم مهم بود و یکی دو روز درگیرش بودم. عکس هم که إلی ماشاالله در اینترنت هست!


کمی بابت موسیقی متن کلیپ نگران بودم. بیشتر دلم میخواست کسی متن را بخواند و عکس ها رد بشوند؛ ولی در این فرصت کم کسی را پیدا نکردم.


یادم افتاد به یکی از دوستانم که در دانشگاه گرافیک می خواند. یک روز رفتم خانه شان و مثل همیشه جدیدترین آثار هنری اش را نشانم داد. گفت یک بار استادشان گفته بود یکی از نقاشی های معروف جهان را نقد کنند. اثری که به این دوست ما افتاده بود مال جنگ جهانی بود و با ترکیب سیاه و سفید کار شده بود. این بنده خدا هم برای اینکه خلاقیتی نشان بدهد و فضا سازی کرده باشد جعبه ی سیاه و سفیدی درست کرد. نقدش را تایپ شده و صحافی شده داخلش گذاشت و کنارش هم یک بسته شکلات خارجی تلخ!


استاد که خواست نقد را بخواند برایش توضیح داد که باید موقع خواندن این شکلات تلخ را هم بخورید تا بیشتر حس و حال این نقاشی را درک کنید!


خلاصه اینکه من هم خیلی دوست داشتم فضای کلیپ با فضای کشور فرانسه هماهنگ باشد. سعی کردم تمام عکس ها از مسلمانان فرانسه باشد؛ اما خب موسیقی هم مهم بود. یک موسیقی اصیل فرانسوی بیشتر می توانست به فضاسازی کلیپ کمک کند.


الان بعد از دو سه روز تلاش مستمر نفس راحتی کشیدم؛ پا روی پا انداختم و سعی کردم به عنوان یک مخاطب عادی کلیپ را نگاه کنم.

خودم هم تحت تأثیر قرار گرفتم!

آه

قفسی برای پرواز

امروز آخرین قسمت سریال «قفسی برای پرواز» را دیدم. همیشه دوست داشتم ببینم و همیشه هم فراموش می کردم. یعنی اصلا غیر از مختارنامه - که یکی دو هفته یادم رفت ببینم- بقیه سریال ها را همیشه یادم می رود!

دو سه قسمت بود که ریحانه زنگ می زد و شروع سریال را یادآوری می کرد. 

دیشب قسمت آخرش بود که امروز عصر تکرارش را دیدم.

همین دیگر! خواستم بگویم دیدم

دیدم ولی انتظار نداشته باشید هنوز از «جنگ» چیزی فهمیده باشم. جنگی که سرزده مهمان شود و از خانه بیرونت کند. عزیزانت را ببلعد. مالت، جانت، همه چیزت. اینها ساده ترین پیامدهای جنگ  تحمیلی برای مردم عادی بوده.

من نسبت به قضیه جنگ تحمیلی و شهادت احساس پوچی می کنم! یعنی اصلا نمی توانم رابطه برقرار کنم. جنوب که رفته بودیم همینطور نگاه می کردم و حتی نمی توانستم به موضوع خاصی فکر کنم. خب مطلب زیاد خواندم و شنیدم و شاید هم گفته باشم؛ اما توخالی ام نسبت به جنگ. 

انگار مثل «مرگ» است. تا تجربه اش نکنی درست نمی فهمی.