راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

حساب حسابه، خدا خدا

همیشه وقتش که می شد خمسم را به برادر یا همسر می دادم که بروند دفتر آقا تحویل بدهند. بعد برایم یک قبض پرینت شده می آوردند که خانم عطیه کاف فلان مبلغ به عنوان خمس از شما دریافت شد. این بار اما دو هفته ای به درازا کشید پرداختم. البته یک جای کار هم می لنگید که تا شخصا نمی پرسیدم خیالم تخت نمی شد.


شاید امتناعم از پرداخت شخصی خمس به خاطر محیط مردانه بیت مقام معظم رهبری بوده. می دانستم قسمت دریافت وجوهات مردانه است و البته ورود برای همگان آزاد بود. اما احساس می کردم آنجا بروم نفسم می گیرد!


پنج شنبه داشتم خوشحال و شادان صفائیه را می گشتم که به دفتر رسیدم. یک لیوان آبمیوه هم دستم بود و ساندویچی دست دیگرم! اول کمی جلو عقب شدم و از شیشه، داخل را نگاه کردم. انگار یک نفر پشت میز نشسته بود. طبیعتا با دو دست پر و یک کیف نمی توانستم چادرم را درست بگیرم. داخل که شدم دیدم به رسم بیشتر مراکز قم باید کفش هایم را بکَنَم!


دو نفر پشت میز نشسته بودند. منتظر بودند خواسته ام را بگویم. تا داخل شدم اول عذر خواهی کردم. چرخی زدم و دنبال سطل زباله گشتم. لیوان را انداختم. فوری چادرم را جمع و جور کردم و گفتم: خب! سلام. پرسیدم کجا می شود خمس پرداخت کرد و آدرسم دادند.


از پله ها بالا رفتم. داخل اتاق 5-6 مرد شمایل طلبه با محاسن بلند و سرهای به زیر بود. دو نفرشان هم روحانی بودند. راستش اولش کمی خجالت کشیدم که سرم را انداختم زیر آمدم بین این همه مرد. بعد به خودم نهیبی زدم! جرم که نکردم می خواهم خمس پرداخت کنم. اصلا همه که برادر و همسر ندارند. باید امثال منی اینجا رفت و آمد داشته باشند تا عادی بشود!

برخلاف قبلا هیچ سعی نکردم خودم را باحجاب تر از آنچه هستم نمایش بدهم. گفتند اگر می خواهی سوال شرعی بپرسی ازین آقای روحانی بپرس و برای پرداخت وجوهات هم آن آقا که پشت کامپیوتر هست.


اولش کمی ایستادم تا فضا را برانداز کنم. تعارفم زدند که بنشینم. با دوانگشت جلوی چادرم را گرفته بودم. رفتم و دو سه صندلی مانده به آقای پاسخگو نشستم. داشت تلفنی احکام پاسخ می داد. پا روی پا انداختم و گوشی ام را درآوردم که پیامک بزنم. 


تلفنش تمام شد. عذرخواهی کرد و خواست سوالم را بپرسم. پرسیدم. پرسید مگر شما شاغلید؟ گفتم بله! با خودم مکالمه کردم که خب از نظر پرداخت خمس این چندرغازی که گاهی بابت دو خط نوشتن می گیرم مشمولم می کند؛ اما اگر بخواهید مرا جزو زنان شاغل روزگار حساب کنید؛ آمارتان اشتباه می شود! تلفنش زنگ خورد. ببخشیدی گفت و جواب سوال پشت تلفنی را داد.


 هوای داخل خیلی خنک بود. هرکسی داشت آرام با بغل دستی اش حرف می زد. فقط من بودم که صدایم بلندتر از بقیه شده بود.یک نفر آمد شیرینی تعارف کرد. شیرینی کشمشی بزرگ بود. خیلی دلم می خواست بردارم اما مشکل این بود که به یکی راضی نمی شدم! سه چهار بار یک در میان من سوال می پرسیدم و تلفن سوال می پرسید! با وسواس خاصی تمام جوانب را پرسیدم و رفتم قسمت پرداخت وجوهات. آنجا اسم و مبلغ را پرسید تا برایم رسید پرینت کند.


 موقع خروج از دو آقای پشت میزی دم در خداحافظی کردم و با خیال راحت کفش هایم را پوشیدم. دیگر نه نگران پرداخت خمسم بودم نه از همچین محیطی فراری.

خمس خمس است! یک ریال هم که باشد عدم پرداختش گند می زند به همه مال و اموال. مال من که جای خود داشت! دو هزااااار تومان 


لینک مطلب در سایت پارسینه

در آینده نزدیک

هر مغازه ای جلوی درش را تزئین و چراغانی می کند. 

پارچه نوشته، لیوان های شربت، شیرینی و صدای مولودی همه جا را پر می کند. 

فضای عمومی شهر قم سراسر عشق و شادی می شود.


یک آن شک می کنی نکند امام زمان ظهور کرده که اینها اینقدر خوش حالند؟

بهای تجدد

موضوع این درس «فرهنگ» بود. استاد از بچه ها خواست یک پاراگراف درباره تغییرات مثبت یا منفی فرهنگی طی سنوات اخیر بنویسند. اکثریت قریب به اتفاق در نوشته هاشان ازینکه زن ها دیگر نقش سنتی خانه داری را ندارند خوشحال بودند؛ از بالا رفتن آمار زنان تحصیلکرده و موفق. 


آرزو یک مادر 32 ساله هست که خیلی هم محکم پای این حرف ایستاده بود. می گفت خیلی خوب شده که زن ها اجازه دارند در جامعه حضور فعال داشته باشند. من هم که اگر بحث مخالف نظرم بشود و حرفی نزنم احساس لالی می کنم! گفتم درعوض زنان قدیم آرامش بیشتری داشتند. گرچه محدود به خانه و خانواده بودند؛ اما به همان هم راضی بودند. استاد در تکمیل صحبتم گفت: الان زنان هم باید فکر کار بیرون باشند هم وظایف همسری و مادری.

آرزو، سکوت.


چند دقیقه مانده به اتمام کلاس استاد از آرزو درباره خودش سوال کرد. گفت که پرستار است و خیلی وقت ها شیفت شب می ماند. گفت فرزندش به آرزو می گوید آرزو و به مادربزرگش می گوید مادر!

زندگی به سبک گوگل پلاس

رابطه:

نمی خواهم بگویم

مجرد

در یک رابطه

نامزد

متاهل

پیچیده است

دارای یک رابطه آزاد

بیوه

دارای شریک زندگی

دارای رابطه رسمی باهم جنس


کاش می شد بعضی گزینه ها را خط زد! ولی وقتی وارد یک سیستم می شوی باید ایدئولوژی اش را هم بپذیری. گزینه ها را بخوانی و با احترام به همه عقاید خیلی متمدانه یک مورد را انتخاب کنی! عملا یعنی بقیه را هم به رسمیت شناخته ای. 


نه اصلا بیا و گوگل پلاس را تحریم کن. چون همجنس بازی را از روابط محتمل زندگی یک شهروند اینترنت می داند. آن وقت چه؟ می شود سنگری مثل بالاترین.


آ خدا... یک توک پا از آن عرشت کبریایی ات بیا پایین بگو ما چکار کنیم؟ اصلا ننگم می شود در این صفحه بزنم «متأهل» و تایید کنم. وقتی می بینم همچین روابط افتضاحی هم ردیف قداست ازدواج است حالم به هم می خورد.


خب اینقدر داد نزن!

گودر همیشه اینقدر بزن بزن بوده یا تازگی بلا به جانش افتاده؟

روزی یک نفر را دارم هاید می کنم.

هرکسی که بیشترین بحث های ابتر پای فیدهایش هست.

آدم اگر می خواهد حرف طرف مخالفش را بفهمد که برود چار تا مقاله از متفکرانش بخواند. 

اگر فکر کرده کسی با این بحث ها سر جایش می نشیند و می گوید حق با شماست خب اشتباه فکر کرده؛ اینترنت شده اتاق داد زدن نه گوش دادن! شده قفس جناح بازی و برچسب زدن.

بعد هم چند تا از این بحث ها مستدل هستند؟ روش علمی و مناظره دارند؟ 

حالا یک جایی خواستی نظرت را بدهی، بنویس و برو. العاقل یکفیه الإشاره. چرا اینقدر به خاطر مسائل سلیقه ای اعصاب خودت خرد می کنی؟ انرژی ات را هدر می دهی بعد پای عمل که می رسد جا می زنی؟

اینها کار نیست. مَردید... این همه بحث علمی زمین مانده. خب آنها را احیا کنید.