یک ماهی می شود که تصمیم گرفته ام هر هفته یک حدیث روی کاشی آشپزخانه بنویسم. پنج شش تا کاشی را با برچسب های ژله ای رنگی جدا کرده ام. بالای کادر نوشتم: «حدیث ِ خونه»
هر هفته یک حدیث کوتاه قسمت اهل این بیت است. گاهی آنها را از کتاب - مخصوصا نهج البلاغه- انتخاب می کنم؛ گاهی هم حدیث خودش می آید سمت ما.
بعد ما یک هفته وقت داریم این حدیث را حفظ کنیم، درباره ش حرف بزنیم و تامل کنیم.
البته هیچ هدفم انتقاد غیرمستقیم و استفاده ابزاری از حدیث برای زندگی متاهلی نبوده. سعی می کنم انتخاب احادیث مغرضانه نباشد. بیشتر برای دل خودم...
حالا یک حدیث هست که به علت استقبال گسترده ی بنده، یک هفته تمدید شده! هر دفعه که مشغول فکری هستم و از جلوی حدیث میگذرم، دو سه متر که دور می شوم تازه دوزاری ام می افتد. انگار که قائل حدیث الان روبریم باشم بلند می گویم: اِ؟؟ واقعا باید این موضوع هم نادیده بگیرم؟ بعد دوباره یادم می رود. موضوع فکرم عوض می شود. حدیث جا خوش کرده همانجا. می روم و برمی گردم. همان جمله ی تکراری را می خوانم و باز متعجب می شوم: یعنی میگی برم زنگ بزنم بهش؟
این حلقه بارها تکرار شد و با موقعیتها و افراد زیادی تطبیقش دادم؛ حتی اینقدر ظرفیت دارد که تا سال ها روی همین یک حدیث بمانم... شاید یک هفته ی دیگر هم تمدید شد. نمی دانم!
حدیث این است.
هم اکنون رفتیم نوشتیمش رو وایت برد آشپزخونه!
با تشکر
اِ چه خوب. پس حدیث بعدی ما هم با شما...
وقتی میبینم راه های مختلفی رو برای اداره معنوی زندگیت امتحان می کنی؛
خوشحال میشم.
خدا رو شکر...
ممنون؛ اما شما؟
دنیایه دور اما زیبای شما برای من جالب بود...بیشتر نوشته هاتون رو خوندم.
شاید اگر اینترنت و وبلاگ نبود ..سالهای سال هم کسی مانند من و شما امکان نداشت از بطن روح وتفکر هم باخبر بشه.
بابت زلال بودنتون بهتون تبریک میگم