راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

این مهمانی های زنانه

یکی از معضلات زیادی پر و بال دادن به موضوع حجاب این است که بعضی فکر می کنند فقط برای پوشش جلوی نامحرم هست که اسلام دستوراتی داده. فکر می کنند وقتی نامحرم نباشد دیگر هرطور میلشان کشید می شود لباس بپوشند. نتیجه اش هم می شود مهمانی های زنانه با لباس هایی بسیار باز و زننده.


حالا مردان شاید زیاد ندیده باشند ( ان شاالله که همینطور است!) مهمانی زنانه یا عروسی هایی که زنان با آرایش های بسیار غلیظ - که بعضی آرایش خلیجی می گویند اما عموما مایل به شیطان پرستی است- ظاهر می شوند. لباس هایشان روز به روز کوتاه تر و تنگ تر و بدن نما تر می شود. بعضی وقت ها جاهایی از لباس را کم می گذارند که آدم می ماند چطور به ذهنشان رسیده!


جامعه ی زنان -متاسفانه- دارد با شتاب به سمت باز شدن روابط پیش می رود. حالا من می نویسم باز، خودتان بدانید که یعنی عریان. ازین خارجی ها بپرسید. خوب می دانند زن برای زن یعنی چه؟ ماییم که خودمان را زدیم به بیراهه.


من مطمئنم که نود درصدشان قصد و غرضی هم ندارند. مثل بیشتر دختران بدحجاب که نمی خواهند نگاه پلیدی را جذب کنند و فکر می کنند این نوع لباس فقط برای زیباتر شدن است. اما اثر طبیعی بعضی پوشش ها را نمی شود از بین برد. 


وقتی آدم داخل موج است نمی فهمد مقصد کجاست. نمی فهمد این نوع لباس چه معنایی را می رساند. نمی داند که هر پوشش رفتار خاص خودش را هم می آورد. نمی داند که بعضی پوشش ها «حیا زدا» هستند. اما کافی است یک دنیا دیده در مجلسی بنشیند کنار دستتان و برایتان سیر تا پیاز قصه را بگوید که لباس این خانم که می بینی مال فلان رقاص غربی است و این آرایش مدل فلان رهبر شیطان پرست ها هست و الخ. بعد هم می بینی همان ها که طبق آخرین مد روز پوشیده اند موقع بیرون رفتن همچین خودشان را چادرپیچ می کنند که شک برت می دارد نکند قالب عوض کرده اند؟


کافی است یک مهمان از آمریکا داشته باشی تا برایت بگوید این مدل های لباسی که در ویترین مغازه ها می بینی مال پارتی های آنچنانی خارجی است نه مال زن محجبه مسلمان. بعد تو می مانی جواب این مسلمان آمریکا نشین را چطور بدهید. چطور توجیه کنی که زنان محجبه ی ما حجاب را فقط در حد یک چادر جلوی نامحرم فهمیده اند. نفهمیدند که بانوی مسلمان، باید همیشه باوقار بپوشد. اصلا مگر نخوانده اند که تشبه به لباس کفار حرام است؟ اینقدر لباس کفار، تن مسلمان جماعت دیده ایم که تشخیصش برای ما سخت است. 


من خیلی دلم پر است ازین موضوع. خیلی ها! بارها با دوستانم بحث داشته ام. دلم می گیرد ازینکه دختر مسلمان بخواهد با لباس های سر و ته آب رفته و آرایش های غلیظ خودش را به اصطلاح بالا بکشد. بخواهد ثابت کند که مثلا امل نیست.


حیف که نمی شود بیشتر ازین مسئله را باز کنم. حیف.

به نظرم مشکل همان است که اول متن گفتم. باید یادمان باشد که پوشش، مراتب دارد. 

پوشش جلوی نامحرم

پوشش جلوی محارم مذکر

پوشش در مهمانی های زنانه

پوشش مقابل همسر

لباس ما در هر کدام از مراتب بازتر از حدش باشد حیاء را می برد. حیاء هم که رفت دیگر مراتب نمی شناسد. می زند به مرتبه ی دیگر. می زند به نسل بعد از ما. می زند به آخرت!


هزار و یک سوال نهفته

مامان زنگ زده. قبل ازینکه شروع به صحبت کند می گویم راستی سبزیِ سبزی پلو چی چیا هست؟ شروع می کند به توضیح دادن. ماژیک وایت برد را برمیدارم روی کاشی دیوار آشپزخانه می نویسم. بعد سوال خارج از متن می پرسم. بعد یادم می آید سبزی قلیه ماهی را هم بپرسم. هنوز نقطه نگذاشته سوال بعدی را می پرسم. نمی دانم چرا قبل از ازدواج اینقدر سوال نداشتم! اینقدر حرف می زنم که کاری برای مادر پیش می آید. 


حالا بنده خدا میخواست چیزی بگوید یا زنگ زده جواب سوالات احتمالی ام را بدهد؟!


بدحجابی زیباتر است یا بی حجابی؟

این بدحجاب هایی که توی خیابان می بینیم، بدحجاب که زاده نشده اند. خیلی هاشان اعتقاداتی دارند. دین و ایمان دارند. حتی خیلی شان قبلا چادری بودند. چادری هم نبودند اقلا محجبه که بودند. وگرنه چرا ده سال پیش وضع حجاب اینطور نبود؟ گام اول کنار گذاشتن چادر بود. بعد مانتوها آب رفت و صورت ها بزک شد. 


آمار ندارم؛ از مشاهداتم می گویم که متاسفانه متاسفانه دخترهای محجبه و چادری دانشگاه که می روند، بین جمع دوستان که می روند کم می آورند. اعتماد به نفس لازم را ندارند که از پوشش خود دفاع کنند. یعنی کسی نبوده که این اعتماد به نفس را بهشان تزریق کند. سیستم درست و درمانی نیامده حجاب را آنطور که باید برایشان جا بیندازد. 


حیائی که رفت دیگر برگرداندنش سخت است؛ اما من می گویم باید نگران تمام دختران چادری امروز هم بود. تمام آنهایی که بدشان نمی آید توی خانه آرایشکی بکنند و شال سبکی بیندازند و توی آینه خودشان را برانداز کنند و تازه بفهمند که از دختران بدحجاب خیابان چیزی از زیبایی کم ندارند.


باید نگران تمام خانواده هایی بود که وقتی دختر چادری شان تیپ و قیافه ای زده و زیبایی هایش عیان شده بهش می گویند «باریکلا چه خوشکل شدی. کپی فلان بازیگر! »یا اینکه «عینهو باربی شدی بزنم به تخته» بعد این دختر چادری ته دلش قنج برود و سرخ و سفید بشود که بعله ما هم خوشکل بودیم و خودمان خبر نداشتیم. 


درد این است که ملاک زیبایی - حتی برای دختر محجبه مان - می شود بازیگرها و عروسک های بزک شده ی کوچه و خیابان. بعد وقتی این دختر توی خیابان می رود و الگوهایش را می بیند توی دلش می گوید: حیف که به حجاب اعتقاد دارم وگرنه نشونتون می دادم منم چقدر خوشکلم!


خیلی دیدم دخترهای محجبه که برای آرزو به دل نماندن هم که شده چند عکس با موهای پریشان و شال آویزان و مانتوی تنگ و چسبان دارند. نمی گویم عکس بی حجاب نگیرند ها! بگیرند؛ اما کی گفته که این تیپ بدحجاب رایج در جامعه از بی حجابی هم زیباتر است حتی؟!

صفر نهصد و مداد نوکی

دو سه دقیقه به شروع امتحان مانده بود. کنار محل تحویل کیف ها رو جدول نشسته بودم و داشتم تند تند خلاصه هایم را مرور می کردم. دیدم یک جفت پا دارد نزدیکم می شود. سرم را بالا آوردم. دختری چادری بالای سرم ایستاده بود. با حالت درمانده ای گفت: خانوووم! شما مداد اضافی نداری؟  گفتم: چرا دارم. صبر کن.زیپ جامدادی را که توی مشتم بود باز کردم. امروز برعکس همیشه سه تا مداد نوکی همراهم بود. مداد زرد را که مادرم همراه جهاز خریده بود دلم نمی آمد بدهم. مداد سبز را از قم گرفته بودم یادگاری بود حیف می شد. مداد صورتی را پیش تر از جامعه الزهرا خریده بودم. با یک نگاه فهمیدم که جدا شدن از مداد نوکی صورتی برایم آسان تر است. 


مداد را به دخترک دادم. پرسید امتحانم کی تمام می شود؟ گفتم نمی دانم. پرسید تا کی دانشگاهی؟ گفتم نمی دانم. تاریخ امتحان بعدی ام را پرسید. هرچه اصرارش می کردم که قابل ندارد -و توی دلم می گفتم من ازین مداد دل کندم دیگر- باز اصرار داشت که مدادم را پس بدهد. آخر سر شماره ام را گرفت. همینطور که برگه هایم را توی کیف می ریختم و می رفتم که کیفم را تحویل بدهم شماره ام را گفتم. ازش خواستم تک زنگ بزند تا شماره اش را داشته باشم. 


حالا یک شماره توی دفترچه تلفن گوشی ام دارم که اسمش «مداد نوکی» است!

یک نفر هم ترم قبل اسمش هوش مصنوعی شده بود. اسمش را نمی دانستم؛ مهم هم نبود. فقط خواستم یادم بماند کتاب هوش مصنوعی ام را به این شماره امانت داده ام!

آشپزی به شرط همسر

زندگی پر از تجربه های جدید است. هزاران کار هست که برای اولین بار انجامشان می دهی. مثلا من امروز برای اولین بار عبای یک روحانی را اتو زدم! خدا برکتی هم بود این عبا. هرچه می زدی تمام نمی شد. سر و تهش هم که ناپیدا. به نظرم از اتو زدن چادر مشکی هم سخت تر بود. عبا، توری کرم رنگ بود. روی میز اتو معلوم نمی کرد صاف شده یا نه. چند ثانیه یک بار باید عبا را بلند می کردمو توی نور نگاه می کردم ببینم صاف شده یا نه! بعد هم نمی دانستم از کجایش شروع کنم و به کجا برسم. مثلا از آستین سمت راست شروع می کردم یکهو می دیدم رسیدم به گوشه پایین سمت چپ! خدا می داند چند بار دورش زدم تا بالاخره عبای حاج آقایی صاف و اتوکشیده شد.امروز که اضطراری شد و افتاد گردن من. ولی هرچه فکر می کنم اصلا یادم نمی آید همسر در این یکسال عباهایش را چطوری صاف می کرده!

 اولین بار به عمرم بود که اینقدر در اتو زدن خنگ می شدم! 


تجربه دیگر امروزم این است که دارم برای خودم تنهایی غذا می پزم. داشتم برنج پاک می کردم که مطلع شدم همسر امروز برای ناهار نمی آید. همسر مصر بود که از بیرون غذا بگیرم؛ ولی دوست نداشتم خانم تنها برود دم در سفارش غذایش را تحویل بگیرد. بهتر بود خانم خانه همان برنجش را نصف کند و برای خودش بار بگذارد.


هیچ وقت هیچ وقت فکر نمی کردم حوصله کنم برای خودم تنهایی غذا بپزم. یعنی غذاپختنم همیشه به شرط همسر بوده! وقتی نبود حاضری، فریزری یا از روز قبل می خوردم. گاهی بد نیست آدم برای خودش میز غذا بچیند. شربت درست کند. پیش پای خودش هم بلند شود تازه.

 چیز دیگری میل ندارید خانوم؟