راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

نذر امام هادی

امسال مادر تصمیم گرفته روضه هر ساله ی امام هادی اش را جای دیگری بگیرد. گشته و گشته یک مسجد قدیمی و باصفا پیدا کرده. ازین مسجدهایی که پاتوق شبانه پیرمرد پیرزن ها هست و با چشمشان هر شب حضور غیاب می کنند. از اینها که آدم دلش می خواهد برود توی حیاطش بنشیند و رفتار آدم های خیلی معمولی اش را فیلسوفانه نگاه کند. بعد خیلی زود نتیجه بگیرد دست های پینه بسته و صورت های آفتاب خورده خیلی بهتر از درس خوانده ها و جنتلمن ها روابط اجتماعی بلدند.


خیابانی که خانه پدرم اینها هست ازین خیابان هاست که سرش بالاشهر است و آخرش پایین شهر. یک هو بافت خانه ها، مغازه ها، لباس مردمان و همه چیز آخر خیابان عوض می شود. ازین بقالی های همه چیز فروشی دارد. عصرها بچه ها از خانه بیرون می زنند. پیرترها دم در می نشینند و گپ می زنند. حتی یک قسمت آخر خیابان از روی نهر کوچکی رد می شود.


مادر رفته این مسجد را پیدا کرده. خوشحال و شادان آمده به من می گوید: یه مسجدی پیدا کردم اینقد باصفا هست که نگو. همه مردمش داهاتی. خیلی خوبن...


امروز عصر با پدر رفتند کیک و آبمیوه خریدند و توی یخچال جاسازی کردند. الان من هم دارم آماده می شوم که همراهشان بروم مسجد.


خسته شدیم ازین بالا شهری های پر فیس و افاده ی شکم سیر. که انگار نذر آدم نذر نمی شود حتی اگر یک پرس چلو کباب جلوشان بگذاری. ولی امشب مطمئنم... با همین یک کیک و آبمیوه ی ساده چقدر دل های صاف و خدایی دعا می کنند.

آقایون یاالله...

اگر بخواهیم محدود شدن لذت مردان از زنان را تنها دلیل و فلسفه حجاب بدانیم بیراهه رفته ایم. اولین سوال دختر امروزی این است: چرا من خودم را به سختی بیندازم که مردان راحت باشند؟

ولی می شود به عنوان یکی از هزاران کارکرد حجاب ذکرش کرد. مثل این متن کوثر.


حالا این محدود شدن مردان برداشت های مختلف دارد البته. یکی از اقوام ما هست - کوه اعتماد به نفس- خیلی محجبه و روگیر. ایشان وقتی منزلشان مهمان دارند، سرشان شلوغ است و چادر مزاحم آشپزی شان هست راحت توی خانه می گردند و اگر مثلا می خواهند بروند توی راهرو وسیله ای را بردارند همانطور بی حجاب می روند و یاالله می گویند که مردها سرشان را بیندازند زیر و نگاه نکنند! من که هر دفعه حرکت این خانم را می بینم می ترسم. می گویم خب اگر مردی گوش نداد چی؟ می گوید تقصیر خودش هست! من که یاالله گفتم...


برعکس من که حجاب روی سرم اینرسی دارد! یعنی اگر مهمان نامحرم داشته باشیم بعد از اینکه رفت چند دقیقه ای زمان می برد تا چادرم را بردارم. و اگر مثلا کنج آشپزخانه مشغول کار باشم و مهمان نامحرم، به همان کیفیتی حجاب دارم که توی سالن پذیرایی دارم.


به نظرم  حد وسط این دو مثال از همه متعادل تر است. این تلقی که حجاب زنان، مردان را محدود می کند خیلی به اعتماد به نفس برمی گردد. اصلا بحث حجاب و اعتماد به نفس خودش کلی حرف دارد. باز من به آخر متن رسیدم و نطقم باز شد!

شهریه

اولِ ماه قمری ما

آخرِ ِ برج بقیه ست.

تاریخ ِ همیشه مجهول

درس حدیثمان دو واحد بیشتر نبود. بهش میگفتیم درایه. اما خب درایة الحدیث فقط یک بخشی از کتابمان بود. در یک ترم گریزی به مباحث کلی حدیثی داشت. برای من که خیلی جذاب بود. 


سر کلاس با خودم فکر می کردم اگر زمان نقل حدیث از پیامبر، هرکدام از اصحاب یک رکوردر همراهشان بود یا با موبایلشان ضبط می کردند الان دیگر علم رجال نیاز نبود تا بخواهیم سندیت حدیث را ثابت کنیم! فایل صوتی از دست هرکسی که بهمان می رسید می شد بهش اعتماد کرد ( اگر ادیت نشده بود!) 


به خیال خامم می گفتم خوش به حال آیندگان ما که وقتی میخواهند تاریخ ما را روایت کنند هزار و یک سند عکس و فیلم و صدا و دستنوشته های کارشناسی شده دارند.

اما حالا ببین. وسط معرکه ی تشییع جنازه به آن شلوغی یک نفر از دنیا می رود. کلی آدم دورش بوده و همه موبایل داشتند؛ اما ببین بازار شایعات متناقض را که چه داغ است!


گاهی کدبانو

قبل از ازدواج اصلا حال و احوال این خانم های تمام وقت خانه دار را درک نمی کردم. نمی فهمیدم چطور می شود یک زن به چاردیواری خانه راضی بماند. به اینکه هر روز بپزد و بشورد و بروبد تا اهل بیت بیایند خانه شارژ شوند. مثل هتل بهشان سرویس داده شود تا صبحش دوباره بزنند بیرون. و باز خانم خانه می ماند و هزار و یک کار روتین.


فکر می کردم خانه داری تمام وقت فقط مال مادربزرگها و مادران نسل ماست. البته مادر من فقط در سالهایی که من و برادرهایم کوچک بودیم اکثرا خانه دار بوده. بقیه سال ها همیشه به تدریسی و تحصیلی و فعالیتی چیزی مشغول بوده.


داشتم می گفتم. راضی شدن یک زن با این همه ریزه کاری های روحی و رفتاری به یک چاردیواری ثابت برایم حیرت انگیز بود. فکر می کردم این زن ها یک چیزشان کم است! لابد افسرده و درونگرا هستند. 


اما این روزها دارم به تجربه جدیدی می رسم. که خانه ماندن اینقدرها هم وحشتناک نیست. ناهارت را بار بگذاری. تا دارد دم می کشد آشپزخانه را تر و تمیز کنی. تلویزیون هم روشن باشد و برنامه مورد علاقه ات را ببینی. بعد بیایی اتاق را مرتب کنی. قاب عکس عروسی تان را بزنی به دیوار. بعد عکس های روی یخچال را بذاری توی آلبوم. جای چارتا کوزه و گلدان را عوض کنی. گردگیری کنی و به سر و وضعت برسی. بعد بیایی اینترنت چار مدل دکوراسیون و ترکیب رنگ ببینی و کمی مقاله و خبر بخوانی. ساعت دو که شد اخبار نگاه کنی و هی  غذای آماده ی روی گاز را نگاه کنی و خوشحال باشی امروز حسابی کدبانو شدی!


یکی دو روز با این سبک را می شود تاب آورد. اما بدی اش این است که ناخودآگاه اولویت زندگی ات می شود قد کشیدن برنج و مرتب بودن ریشه های قالی. بعد یادت می رود وقتی اخبار دارد کشتار شیعیان را نشان می دهد متاسف شوی.


اما گه گاهی برای تنوع خوب است. بعضی خانم ها هستند که یک روز خانه بمانند اینقدر قل قل می کنند تا بالاخره از در خانه بزنند بیرون! شده توی حیاط بنشینند با خانم همسایه گپ بزنند برایشان بهتر از خانه است. شده با جیب خالی ویترین مغازه ها را دید بزنند. بعضی هم برعکسند؛مثل مادربزرگم. یکی دو ساعت که می آید خانه مان همچین دلش برای خانه اش تنگ می شود و از نبودن در خانه عذاب وجدان می گیرد که باید فوری راهی اش کنیم وگرنه کاری دست خودش می دهد!


حالا من فهمیده ام که قسم سوم هستم. نه اصراری به بیرون رفتن دارم نه خانه ماندن. غیر از دانشگاه و سرزدن به فامیل و گاهی خرده کاری های - به اصطلاح- فرهنگی اجتماعی هیچ علاقه ندارم بیرون بروم. حتی نیم ساعت بیشتر بخواهم برای خرید وقت بگذارم انگار دارم شکنجه می شوم. شده دو سه روز حتی تا دم در خانه هم نروم و هیچ احساس پوچی و افسردگی نکنم. البته خیلی ش به خاطر اینترنت هست؛ که آدم حس می کند همیشه در متن اتفاقات جهان است؛ اما روزهایی که بیرون کار ندارم، توی ترافیک اعصابم خرد نمی شود و استرس رسیدن به کلاس و امتحان ندارم و می شوم خانم خانه... کلی وقتم برکت پیدا می کند و خیلی هم بهم خوش می گذرد. مثل دیروز که خانه برق افتاد و اینترنت آمدم و درس هم خواندم و استراحتم کردم.

عالی بود.