راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

صفر نهصد و مداد نوکی

دو سه دقیقه به شروع امتحان مانده بود. کنار محل تحویل کیف ها رو جدول نشسته بودم و داشتم تند تند خلاصه هایم را مرور می کردم. دیدم یک جفت پا دارد نزدیکم می شود. سرم را بالا آوردم. دختری چادری بالای سرم ایستاده بود. با حالت درمانده ای گفت: خانوووم! شما مداد اضافی نداری؟  گفتم: چرا دارم. صبر کن.زیپ جامدادی را که توی مشتم بود باز کردم. امروز برعکس همیشه سه تا مداد نوکی همراهم بود. مداد زرد را که مادرم همراه جهاز خریده بود دلم نمی آمد بدهم. مداد سبز را از قم گرفته بودم یادگاری بود حیف می شد. مداد صورتی را پیش تر از جامعه الزهرا خریده بودم. با یک نگاه فهمیدم که جدا شدن از مداد نوکی صورتی برایم آسان تر است. 


مداد را به دخترک دادم. پرسید امتحانم کی تمام می شود؟ گفتم نمی دانم. پرسید تا کی دانشگاهی؟ گفتم نمی دانم. تاریخ امتحان بعدی ام را پرسید. هرچه اصرارش می کردم که قابل ندارد -و توی دلم می گفتم من ازین مداد دل کندم دیگر- باز اصرار داشت که مدادم را پس بدهد. آخر سر شماره ام را گرفت. همینطور که برگه هایم را توی کیف می ریختم و می رفتم که کیفم را تحویل بدهم شماره ام را گفتم. ازش خواستم تک زنگ بزند تا شماره اش را داشته باشم. 


حالا یک شماره توی دفترچه تلفن گوشی ام دارم که اسمش «مداد نوکی» است!

یک نفر هم ترم قبل اسمش هوش مصنوعی شده بود. اسمش را نمی دانستم؛ مهم هم نبود. فقط خواستم یادم بماند کتاب هوش مصنوعی ام را به این شماره امانت داده ام!

نظرات 1 + ارسال نظر
آقای رز سیاه شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ب.ظ http://blackrose1988.blogfa.com

سلام

رنگین کمونی تشکیل دادید تو جا مدادیتون !!
امانت یا هدیه !؟

68374

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد