راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

نماز حضرت زهرا- سلام الله علیها-

برای استراحت بین درس، می روم آشپزخانه ظرف بشورم. تلفن زنگ می خورد. مادر است. شیر آب را می بندم. دستکش را در می آورم و گوشی را روی گوشم می گذارم. سفارش می کند امروز اگر توانستم نماز حضرت زهرا را بخوانم. می گوید نماز را که یادت هست؟ همان که خانه ی مامان بزرگ می خواندیم.  

می گویم: اوه! اون نمازه؟ از بس سجده ش طولانیه سرم درد می گیره. می گوید می توانی بین اذکار سجده فاصله بیندازی یا حتی پشت میز نماز را بخوانی.   

بچه سال بودم که خانه ی مادربزرگ (شیراز) روضه ی حضرت زهرا- سلام الله علیها- بود. البته هر ماه خانه شان روضه بود ولی بعضی ایام سال چندین روز پشت هم روضه داشتند. چند سالی است که دیگر مادربزرگ حال و نایی ندارد  و روضه را خانه ی عمه (قم) می گیرند.  

بزرگترها که نماز حضرت زهرا - سلام الله علیها- می خواندند ما هم جوگیر می شدیم و اقامه می بستیم. یادم هست که این نماز ذکر سجده اش طولانی بود. حالا همه به اوج رسیده بودند و گریه می کردند؛ ولی ما این پا آن پا می کردیم. یواشکی سرمان را برمی داشتیم مطمئن شویم همه در سجده هستند. باز عذاب وجدان می گرفتیم و سر به سجده می گذاشتیم. حس می کردم تمام خونم دارد می ریزد داخل سرم. نقش ِ مهر، روی پیشانی ام حک می شد. اینقدر وقت کشی می کردیم تا بالاخره نمازشان تمام شود. همچین نماز شاقی هم نبوده ها. ما به حکم بچگی تمام وزنمان را می انداختیم روی مهر، شیرجه می رفتیم روی زمین و انتظار داشتیم طوری مان نشود!

امروز هیچ کس نیست که نگاهم کند یا نکند. مادر هم پشت تلفن سفارشش را کرد و خداحافظی کرد. حالا من می توانم دستکشم را بپوشم و بقیه ظرف ها را بشویم یا وضو بسازم.

ما بانو داریم

دیروز ظهر آقای همسر به مناسبت ایام فاطمیه در یکی از دانشگاه های شیراز سخنرانی داشت. صبح داشت مطالبش را جمع و جور می کرد و خلاصه برداری می کرد. من هم درس می خواندم، غذا می پختم و سرکی به اینترنت می زدم. 

با هم درباره موضوع سخنرانی اش حرف می زدیم. یک حدیث داخل کتاب پیدا می کرد و برایم می خواند. بعد من برداشت های خودم را می گفتم. بعد او ربطش می داد به موضوع دیگری. باز من می رفتم پی کارم، نیم ساعت بعد می گفت سخنرانی اش تا اینجاها رسیده. 

دنبال یک پرتو از زندگی حضرت زهرا - سلام الله علیها- بود که بازش کند و ربطش دهد به امروز. رسیدیم به استقامت در هدف. حالا من که سخنرانی اش را نبودم و نمیدانم سر و ته مطلبش چه بود؛ اما اگر همین استقامت را جوانان امروز داشتند... اگر داشتند... 

به همسر گفتم زدی به هدف! این بچه های دانشگاه ما معمولا کلاس های 8 صبح و موقع خواب ظهر را نمی گیرند چون حوصله شان نمی شود! 

 

اگر توانستی کمی بانو را تصور کنی بدان که بهترین همسر، مادر، مبارز، عالمه... همه و همه را توأمان بوده و در همه شان ثابت قدم بوده. نه که تا ازدواج کند درسش تعطیل شود. تا سر کار برود از خانواده باز بماند. تا مادر شود همسرش را فراموش کند. همه تکالیف را به بهترین شکل انجام داده. حالا تو سعی کن از یکی از این نقش ها شروع کنی و بدان که مادر خوب بودن تمام رشدت نیست، فعال فرهنگی بودن، درس خواندن، همسرداری... 

بدان که آخر خطت فقط مرگ است. هیچ وقت نمی توانی از خودت راضی باشی؛ چون ما بانو داریم...

شکسته ام... سکوت

خیر نبینید شماهایی که امر به معروف و نهی از منکر نکردید و بی خیال از کنار خط شکنی ها گذشتید و حالا کار ما را سخت کردید. حالا اینقدر همه به سکوت من و شما عادت کرده اند که تا لب باز کنی می گویند چرا داد می زنی؟ فوری ربطش می دهند به قبر و اینکه جای یک نفر بیشتر نیست! قبر نسیه را گرفته اند و حق همکلاسی و همسایگی و همشهری و ... را انداخته اند داخلش!


کار ما را به اینجا رسانده اید که باید کلی با خودم کلنجار بروم و از آرایش کمرنگ دوستم تعریف کنم تا دیگر آن آرایش صورتی زننده را تکرار نکند. 


به اینجا رسانده اید که وقتی لبخند می زنی و به خانم آرایشگر می گویی:« کاش می شد به حرمت ایام فاطمیه یه آهنگ ملایم تری بذارید» آهنگ خواننده زنی را بگذارد که عشوه می آید و از بی وفایی یار می نالد و تو باید لبخند تلخی بزنی و از توجه آرایشگر جان تشکر کنی!


دیروز رفتم شال بخرم، مرد فروشنده یک شال یک وجب در سه وجب گذاشته جلویم. می پرسم شال بزرگتر ندارید؟ به طعنه می گوید: چادر می خوای؟! خودم را به نشنیدن می زنم و می گویم: با عرض بیشتر ندارید؟

اگر نامحرم نبود... اگر نامحرم نبود...حیف ِمن که چند وقتی آن مغازه را برای خرید نشان کرده بودم.


من نمی خواهم فرزندانم از سکوتم شاکی باشند.

خانه ی سپید

دیدید اینهایی را که فکر می کنند برای متجدد شدن باید دکوراسیون خانه شان را کلا تیپ طلایی، نقره ای و پرزرق و برق بزنند؟ 

لوسترهای چلچراغی، مبل های طلایی رنگ، چراغ های زرد پر نور، استکان های طلایی، پرده های پرچین و واچین، بوفه پر از ظروف کریستال و سیلور. خانه ای پر از نقوش اسلیمی و تخت جمشید و کوروش و اقوام وابسته!


برعکس ِ من که عاشق دکوراسیون های ساده و تک رنگ هستم. اگر قرار است خانه، محل آرامش باشد باید ترکیب رنگ و اشیاء منزل هم روح نواز باشد نه روح گداز! 


حالا در زندگی ایرانی به هزار و یک دلیل نمی شود این سبک دکوراسیون داخلی را پیاده کرد. یک دلیل اش این است که هزینه بردار است. خانه های ما که مبله نیست. یک دست فرش و مبل می خریم و قرار است هر خانه ای که رفتیم به در و دیوار آن خانه هم بیاید! خب نمی شود جانم! نمی شود که هر خانه جدید رفتی یا مبلت را عوض کنی یا دکورات بیاوری و ترکیب بندی خانه را تغییر دهی. این عکس خانه های خارجی را که می بینی مثلا تیپ خانه شان کلا سفید است، خب این خانه تا وقتی آوار شود با همین کتابخانه و مبل و دکور می ماند. اینقدر حسرتشان را نخور. گوش کن دختر!




یک مثال

از عوام سیاست زده نباید انتظار داشت نوشته ی تحلیلی- انتقادی درباره ی خودشان را درک کنند و به اصل مطلب توجه کنند.