امروز عصر مجلس ترحیم یکی از اقوام پدری بودیم. پسر خاله ی پدرم، که به قول این اطلاعیه ها پس از سال ها تحمل رنج و سختی به دیدار حق نائل شد.
جانباز جنگ و سرهنگ پاسدار بود. جانباز شیمیایی که سالها با بیماری اش دست و پنجه نرم کرده بود، سال ها نفسش به لب آمده و برگشته، بارها سکته کرده، عمل کرده، حتی قلبش هدیه ی جوانی مرگ مغزی بوده، این اواخر ماهی چند میلیون فقط هزینه داروهایش بوده و افسردگی شدیدی که خیلی پیش تر جا داشت سراغش بیاید.
همه ی اینها را دیشب از مادرم شنیدم. تا وقتی زنده بود فقط دورادور به گوشم می خورد که فلانی قلبش را عمل کرده؛ البته ساکن شیراز هم نبودند که رفت و آمد خانوادگی زیادی داشته باشیم؛ اما دیشب که مادر داشت ماجرای زندگی اش را از پشت تلفن برایم قصه می کرد هاج و واج مانده بودم که چرا من تا حالا هیچ نمی دانستم!
دو دختر جوانش امروز اشک نمی ریختند. همسرش هم همینطور. انگار سالها آماده و منتظر این روز بودند.
سلام .
با عرض شرمنده گی باید عرض کنم که به نظرم اینجا هم شما از اصل مطلب دور مانده اید ! همسر و دو فرزندش سالها نیست که اماده و منتظر آن روز بوده اند . بلکه چشمه اشک آنها سالهاست که دیگر قطره ای برای چکیدن ندارد . در هر بار مراجعه عزیزان آدم به بیمارستان برای عمل جراحی ، چه اشک ها که ریخته نمی شود و چه زمزمه هایی که با پروردگار نمی شود . امیدوارم هیچوقت رنج مریض داری را نبینی .