راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

خب اینقدر داد نزن!

گودر همیشه اینقدر بزن بزن بوده یا تازگی بلا به جانش افتاده؟

روزی یک نفر را دارم هاید می کنم.

هرکسی که بیشترین بحث های ابتر پای فیدهایش هست.

آدم اگر می خواهد حرف طرف مخالفش را بفهمد که برود چار تا مقاله از متفکرانش بخواند. 

اگر فکر کرده کسی با این بحث ها سر جایش می نشیند و می گوید حق با شماست خب اشتباه فکر کرده؛ اینترنت شده اتاق داد زدن نه گوش دادن! شده قفس جناح بازی و برچسب زدن.

بعد هم چند تا از این بحث ها مستدل هستند؟ روش علمی و مناظره دارند؟ 

حالا یک جایی خواستی نظرت را بدهی، بنویس و برو. العاقل یکفیه الإشاره. چرا اینقدر به خاطر مسائل سلیقه ای اعصاب خودت خرد می کنی؟ انرژی ات را هدر می دهی بعد پای عمل که می رسد جا می زنی؟

اینها کار نیست. مَردید... این همه بحث علمی زمین مانده. خب آنها را احیا کنید.



کلیشه همیشه بد نیست

وقتی یک نفر با شما درد دل می کند و غم و غصه اش می گوید بدترین حرفی که در جوابش می توانید بگویید این است: «چی بگم والا!»


یعنی دقیقا به همین بدبختی که تعریف کردی هستی! دیگر به آخر خط رسیدی و هیچ راهی نمانده. خدا صبرت دهد. از کجا معلوم که غم آخرت باشد حتی؟ 


بعضی وقت ها جمله های کلیشه ای هم روحیه می دهند. کلیشه همیشه بد نیست.

بهش فکر نکن

امیدت به خدا باشه

حالا دنیا که تموم نشده

این چیزا ارزششو نداره به خاطرش ناراحت بشی

و الخ

گذر

کم کم دارم می فهمم چه می شود که خیلی خانم ها دلبسته ی کاسه بشقاب هایشان می شوند. همه دل خوشی شان می شود اینکه فلان ظرف کریستال را بخرند و توی بوفه بچپانند یا هر روزه روز تغییر دکوراسیون بدهند. توی اینترنت دنبال مدل مو و دکوراسیون و دستور آشپزی میی گردند. روزی یک بار به مادر و مادرشوهر زنگ می زنند و تبادل اخبار می کنند. با دستمال ِ همیشه دستشان مدام دارند گردگیری می کنند. وقت استراحتشان را زمان دم کشیدن برنج و جا افتادن خورش مشخص می کند. کنترل تلویزیون از دستشان نمی افتد و همه کارشناسان خانواده را می شناسند. 


چند وقت یک بار ترشی بیندازد و مربا و کمپوت بپزد بعد بسته بندی کند بفرستد خانه پدرشوهر که از بقیه هم تایید بگیرد عجب خانم خانه داری است! 


از نیم ساعت قبل از تشریف فرمایی حضرت والا آرایش کند و آب هم نخورد که مبادا آقا کلید بیندازند و ایشان نتوانند مراسم استقبال را فورا به جا بیاورند. کیف و کت رئیس را بگیرد؛ لیوان شربت تحویل بدهد.


آقا که خانه می آید همه چیز تمیز و مرتب است. غذا حاضر است. فقط لطف کنید بفرمایید سر میز. اصلا به سفره دست نزنید ها، خودم جمع می کنم. شما خسته اید بفرمایید استراحت کنید.

بعد آقا از توی اتاق صدا بزند: آب!!! همین کلمه کافیست. یعنی که من تشنه ام همین الان یک لیوان آب تگری برایم بیاور. بعد خانم دستپاچه شود سفره را پاک کرده و نکرده رها کند برود یخ های فریزر را خالی کند توی لیوان.


از افتادن به این روزمرگی می ترسم. خیلی

بدی اش این است که اکثر آقایان فکر می کنند این روال زندگی خوب است. یعنی همه چیز در صلح و صفا است. اما من نسلی را دیده ام که یک عمر برنامه روزانه شان همین بوده و الان یک چیزی توی زندگی شان کم دارند. همین ها هستند که وقتی ناراحت شوند می گویند: «حیفه من که جوونیمو به پات گذاشتم.» انگار حقی که باید را نگرفته اند. انگار یک چیزی طلبکارند. طلبی که تا به حال حرفی ازش نزده اند ولی از نگرفتنش ناراضی هستند. بعد منت یک عمر کارِ خانه را توی یک جمله می کوبند توی سر همان رئیس!


ترجیح می دهم با ملاک های رایج همسرِ خانه داری نباشم در عوض بتوانم همیشه چشمه ی رضایت خودم و اطرافیانم باشم.


بارش

اگر نبود این محافظ کیبرد

بین دکمه ها

رود جاری می شد.