راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

گاهی به صد مقدمه ناجور می شود

استاد زبان که می گوید حتی خارج از کلاس هم نباید با او فارسی صحبت کنیم، جلسه ی قبل تا اسم مهری را خواند و چهره اش را دید فوری گفت: «عروس خانوم You look like »

دیگر خیلی باید شرایط خاص باشد که یک کلمه فارسی بگوید. مهری گفت که عروسی برادرش بوده هفته ی گذشته. استاد با تعجب می گفت عروسی برادرت بوده نه خودت! یکی دو بار جملاتی با همین مضمون بینشان رد و بدل شد که هرکس خودش را ثابت کند. مهری می خواست رنگ ابرو و لاک سبز و لنز رنگی و رژ لب سرخش را ثابت کند و استاد... درست نمی دانم. خودش همیشه آرایش ملایمی دارد. اما همیشه بهمان می گوید که وقتمان را تلف می کنیم. شاید میخواسته همین را ثابت کند.

مهری اما قبل از کلاس به ما گفته بود ایندفعه تیپ زده تا به احتمال زیاد وقتی استاد خواست از او درس بپرسد نمره ی بهتری هم بگیرد.


امروز از مهری درس پرسید. مانتوی مشکی ساده ای به تن داشت. چند تار مویش غیرهمسو با بقیه به آسمان رفته بود. سرما خورده بود و صدایش گرفته بود. استاد فرستاده بودش آخر کلاس که ویروس سرما خوردگی را به استاد ندهد خدای ناکرده!


همه ی نقشه هایش نقش بر آب شد و در ضعیف ترین حالت ممکن مجبور شد پاسخگوی سوالات باشد.


دارم فکر می کنم چقدر پیش می آید در زندگی «مهری» باشم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد