خیلی وقت ها خانوم خانه مجبور می شود فداکاری کند و برای مرتب شدن یخچال، ته مانده ی غذاها را بخورد! مخصوصا اگر عازم سفر باشند و بیم خراب شدن غذاها برود.
مثلا من الان دوغ و خربزه و رطب و شکلات با هم خوردم. اگر دو لیوان نوشابه و یک کاسه ماست موسیر و چند برگ کلم هم بخورم دیگر کارِ یخچال تمام است.
البته همین ریزه خوری ها و ناخونک زدن های بین آشپزی است که بعد از چندین سال به صورت توده های چربی ناموزون توی چشم می زنند!
* ناخونک درسته یا ناخُنک؟
چه خوش است که همسر آدم خواننده ی همیشگی وبلاگش باشد و بعد که یک ماه وبلاگت به روز نشد چشم در چشم نظر بدهد و بگوید روزهای خوبی بود وقتی می نوشتی و می فهمیدم توی دلت چه می گذرد و دلم خوش بود گوگل ریدر که می آیم راه و ماه مطلب جدید داشته باشد و ... چه داشتم بگویم جز چشم؟
دیشب داشتم برای همسرم قصه ی مادربزرگم را می گفتم. اینکه در چهل سالگی بیوه شده و کاش فضای جامعه و روحیات خودش اجازه ی ازدواج مجددش را می داد و اگر الان مردی بالای سرشان بود خیلی وضع خودش و بچه هایش از نظر روحی بهتر بود.
سکوت کرد.
چند دقیقه بعد...
- «عطیه اگه وقتی چهل سالت شد یه طوری شد که من نبودم چکار می کنی؟»
بعد از خدا نکنه و بلا به دور و ایشالا سایه تون بالا سرمون باشه آقا و ازین حرفا چه می شد گفت که نه سیخ بسوزد نه کباب! دیدم بهترین راه صداقت است. گفتم:
«آدم یه اشتباه رو دوبار تکرار نمی کنه!»