راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

تو خلوتمون چی سرچ می کنیم؟

چند خط می نویسم، چند خط سرچ می کنم و لابلای نوشته هایم می گنجانم.

صفحه اول گوگل، تایپ می کنم:«آداب...» هنوز سفر را ننوشته ام که لیست عبارات سرچ شده ی بقیه می آید... آداب مشروب خوردن، آداب شراب خوردن...


چند دقیقه بعد، می نویسم «برخورد با...» کاف کودک را ننوشتم هنوز، گوگل لیست می کند که کدام را می خواهی؟ اولین برخورد با دختر، طرز برخورد با دختر.


نمی توانم مطمئن باشم حتما کسانی که این عبارات را سرچ کرده اند آخر خلاف بوده اند. شاید یکی از ما، یکی از شما... اصلا حواسمان هست به وبگردی هایمان؟ انگار که خدا مرده باشد، بعضی مسلمانی شان را پشت دروازه های اینترنت جا می گذارند.


مثلا همین عکس کذایی از فلان هنرپیشه ی ایرانی فراری، چقدر که همه سانسور شده اش را دست به دست چرخاندند و نقد و حاشیه زدند. اصلا نمی خواهم تصور کنم که چند درصد از همین آدم های معتقد - مشخص است که روی سخنم بیشتر با مردان است- در خلوتشان عکس سانسور نشده را دیدند که بهتر بتوانند نقد کنند!


من که یک زن هستم تا چند مدت اصلا نمی توانستم چیزی درین باره بنویسم. انگار که یک گوهر زنانه رونمایی شده باشد فکر می کردم تمام زنان -حداقل آنهایی که معتقدند و اهل اینترنت- باید تا مدت ها گم و گور شوند و خجالت بکشند ازین کار هم جنسشان. باید حیا کنند ازینکه مردان ما اینقدر جسورانه درباره ی یک زن ایرانی می نویسند. مثل همیشه این زنان هستند که باید چوب چشمان گردان مردان را بخورند و خودشان را قایم کنند.


به نظرم این قضیه باید مسکوت می ماند و فقط در محافل زیرزمینی ذم می شد. بعد از واکنش شدید و فوری امت همیشه در صحنه! دیگر این رونمایی ها چندان هم زشت به نظر نمی رسد! مثل الان که بی حجابی حضرت علیه برایمان عادی شده و رسانه ها عکس بی حجابش را کنار خبر می زنند و مرحمت فرموده آن یکی را محو می کنند. دیدید چه خوب شما را از مواضعتان عقب کشاند؟ 

روزی که امروز است

یک روز بیدار می شوی می بینی همه ی سوژه های وبلاگت که تا دیروز داشتی توی ذهنت پر و بالش می دادی برایت مسخره شده.

می مانی توی کار دنیا.

حس می کنی مزخرف تر از وبلاگ نویسی آفریده نشده.


وبلاگت را ورق می زنی و خودت را ریشخند می کنی که ای بابا چقدر بیکار بودیم درباره دستکش ظرفشویی و نعنا خانوم همسایه نوشتیم!


این یک روز هم بالاخره تمام می شود و برمی گردی به شوق وبلاگ نوشتن سابقت.

خوبی وبلاگ این است که مشق شب نیست. مجبور نیستی هر روز سیاهش کنی. هر وقت دلت کشید هرچه خواست دل تنگت بنویس.


بله خب یک عذاب وجدان مزخرفی به جان آدم می افتد از ننوشتن؛ اما بیخیال. من اینقدرها بزرگ شده ام که خودم وبلاگم را مدیریت کنم نه وبلاگ مرا.


کسی هم که به کسی نیست شکر خدا. بعضی وقت ها فکری می شوم یک وصیت نامه در یادداشت های چرکنویسم ذخیره کنم؛ ولی خب اصلا امیدی ندارم که بعد از من منتشر شود! یعنی تا این حد اینترنتِ مثلا دهکده ی جهانی، سلول انفرادی شده.

نگهبان! می شود این دریچه را باز کنید؟ نور می خواهم...

خواهری که نشناختمش

مدتی است که ریحانه بیشتر اینترنت می آید. ازدواج کردن خواهر برادرهایش و اینترنت پرسرعت هم  مزید علت شده. خیلی وقت ها با هم چت می کنیم و عکس و  لینک های جالب می فرستیم. 


همیشه وبلاگش را می خوانم و یکی در میان نظر می دهم. او هم پیگیر مطالب وبلاگ دیگرم هست.

امروز خواستم ببینم جاهای دیگر هم فعال هست یا نه. رسیدم به یک سری فید و مطلب و نظر. وبلاگش را چهار سال پیش خودم برایش ساخته بودم. عکس پروفایلش هم با هم بودیم که گرفت. اما من همینطور نظراتش را می خواندم، چشم هایم را می مالیدم، دوباره اسم و آدرسش را چک می کردم و مطمئن می شدم خودش هست. باز یک نظر می خواندم و رأیم برمی گشت. می گفتم حتما نویسنده این نظرات یک دختر20 -22 ساله هست نه 14 ساله!

بعد دوباره عکسش را می دیدم و مطمئن می شدم خودش هست.


یعنی اگر اسم اینترنتی اش را نمی دانستم عمرا می شناختمش.


آدم در اینترنت حتی خواهر خودش را هم نمی شناسد؛ آن وقت چطور به دوستی های اینترنتی اعتماد کند؟ ها؟

شیر زن وبلاگستان

من از همینجا به زهرا اچ بی عزیز یک خسته نباشید حسابی عرض می کنم. هرجا که می روم هست! پای مطالب شیر شده ی گوگل ریدر یکی در میان نظرات زهرا هست. هر مطلبی که بخواهم لایک بزنم قبلش لایک زده. یک تنه وبلاگ می نویسد و هیچ حرفی را بی جواب نمی گذارد. 


نکته ی جالب قضیه اینکه پرونده ی همه را هم حفظ است! جرأت داری بگو «آخ»! فوری سابقه ات را رو می کند که تو پارسال در فلان مطلب وبلاگت خط سوم منکر «آخ» شده بودی!


والا ما که دو سه سالی وبلاگ نوشتیم بعد نیروی کمکی آوردیم. یک سالی به همین منوال سر شد تا الان که نیروی کمکی هم دارد درجا می زند. انتقاد و فحش و بد وبیراهم که برمان نازل شود تا هزار تای اول را تاب می آوریم... هزار و یک که شد عطایش را به لقایش می بخشیم و می گذاریمشان به مخاطب فرضی فحش بدهند! یعنی اینقدرها اینترنت برایم مهم نبوده که تا آخر خط را بیایم، که اعصاب و آرامشم را فدایش کنم ( اصلا هم که فدا نشده!!)


اما ماشالا به این دختر که با این پشتکار و انگیزه چارچشمی همه چیز را می پاید. دو روز سفر برود عدم فعالیتش حسابی محسوس است. 

خلاصه اینکه دوربین مخفی زهرا اچ بی همه جا همراه شماست.

خب بابا تشویق کنید دیگه! چرا ما یاد گرفتیم فقط در مواقع بحران به هم روحیه بدهیم؟

آمدی خوش آمدی

یعنی اگر فکر می کنی مثل این آدم هایی که وبلاگشان برایشان مهم است حوصله می کنم و می روم راه و ماه قبلی و می نویسم از این به بعد با این آدرس و فید دنبالم کنید؛ نمی روم! 

هر کس قسمتش باشد اینجا را پیدا می کند. 

پیدا هم نکرد فدای سرم. حالا دو تا خواننده کمتر طوری نمی شود. 

من که برای دل مردم نمی نویسم که. 

فقط هر وقت بلاگر از فیلتر بدر آمد بی زحمت کسی ندایی بدهد تا برگردم سر خانه و زندگی خودم. 

بدجور دارم غریبی می کنم اینجا. راه و ماه قرار نبود بی خانمان شود. به چشم اسباب کشی نمی بینم ها. بی خانمانی است لامصب!