راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

روز طلایی

چهارشنبه از نرم افزار متلب امتحان دارم. باز هم آخر ترم شد و من آرزو به دل ماندم که یک درس را برای خودم و خودش و نه به خاطر نمره خوانده باشم. به دلم ماند که برای دل خودم پروژه تعریف کنم و متعهد شوم تا آخر ترم تمامش کنم.


نرم افزار متلب را اضافه کنید به فهرست سی شارپ و تری دی مکس و فلش و اس کیو اِل و جاوا و هر برنامه و نرم افزاری که چنگی بهش زدم ولی به انجام نرساندم.


یک روز داشتم با ذوق و شوق برای برادرم از آرزوهایم می گفتم.  آرزو دارم روزی برسد که درس و مشق و کار نداشته باشم، فقط خانم خانه باشم، کتاب بخوانم، برنامه نویسی کنم و بافتنی ببافم.

مادر -با پنجاه و خرده ای سن- همینطور که داشت ظرف ها را جمع می کرد از آشپزخانه رو به من گفت:«ما یک عمر منتنظر همچین روزی بودیم و هیچ وقت نیامد!»


دوست دارم که به تجربه مادرم ایمان بیاورم؛ اما نمی توانم از آرزوی آن روز طلایی هم دست بکشم.

اجازه؟

از چشمت 

خواندم.


بر دلت

إملا کردم.




آدم های متشخص شهر

ایستگاه اول بود. برادرم کارت داشت. برای من بلیط یک طرفه گرفت. همه مثل آدم های متشخص دستشان را کنج جیب کرده و عینک آفتابی بالای سر گذاشته، آدامس می جویدند و افق دوری را دید می زدند.


مترو داشت نزدیک می شد. نفس عمیقی کشیدند؛ سینه سپر کردند؛ کیفشان را محکم گرفتند و چند متری تکان خوردند تا جلوی در مترو تنظیم شوند. 


درب های مترو که باز شد... ناگهان همه به سمت در مترو هجوم آوردند. زمین می لرزید. یک نفر خودش رفته بود و کیفش مانده بود. صدای نعره مردانه ای به آسمان رفت. هرکس به محض ورود خودش را روی صندلی می انداخت و سُر می خورد تا به نفر بعدی بخورد. چشم به هم زدنی همه صندلی ها پر شد.

ما هم آرام به کنجی خزیدیم.


آدم های متشخص پایشان را روی پا انداختند، هدفون موبایل را توی گوش جاسازی کردند و لابد آهنگ خارجی هم گوش دادند.

توتانه

دیشب زنگ زدم به همسر که زودتر به خانه برگرد.

 اگر بدانی...

این درخت توت کوچه مان ثمر داده. 

توت های سرخ و آبدارش دارند نقش زمین می شوند. 

زودتر برگرد که یک سبد توت بچینیم. 

آخر من دستم نمی رسد! 

شیر زن وبلاگستان

من از همینجا به زهرا اچ بی عزیز یک خسته نباشید حسابی عرض می کنم. هرجا که می روم هست! پای مطالب شیر شده ی گوگل ریدر یکی در میان نظرات زهرا هست. هر مطلبی که بخواهم لایک بزنم قبلش لایک زده. یک تنه وبلاگ می نویسد و هیچ حرفی را بی جواب نمی گذارد. 


نکته ی جالب قضیه اینکه پرونده ی همه را هم حفظ است! جرأت داری بگو «آخ»! فوری سابقه ات را رو می کند که تو پارسال در فلان مطلب وبلاگت خط سوم منکر «آخ» شده بودی!


والا ما که دو سه سالی وبلاگ نوشتیم بعد نیروی کمکی آوردیم. یک سالی به همین منوال سر شد تا الان که نیروی کمکی هم دارد درجا می زند. انتقاد و فحش و بد وبیراهم که برمان نازل شود تا هزار تای اول را تاب می آوریم... هزار و یک که شد عطایش را به لقایش می بخشیم و می گذاریمشان به مخاطب فرضی فحش بدهند! یعنی اینقدرها اینترنت برایم مهم نبوده که تا آخر خط را بیایم، که اعصاب و آرامشم را فدایش کنم ( اصلا هم که فدا نشده!!)


اما ماشالا به این دختر که با این پشتکار و انگیزه چارچشمی همه چیز را می پاید. دو روز سفر برود عدم فعالیتش حسابی محسوس است. 

خلاصه اینکه دوربین مخفی زهرا اچ بی همه جا همراه شماست.

خب بابا تشویق کنید دیگه! چرا ما یاد گرفتیم فقط در مواقع بحران به هم روحیه بدهیم؟