بعد ما یک نیمه شب سرد زمستانی، در پشت شیشه های باران زده، در سوئیتی گرم و کوچک، دستهایمان را روی دست هم گذاشتیم و با هم پیمان بستیم که تا آخرین نفس یار و یاور هم بمانیم. که همدیگر را تنها نگذاریم و مایه ی دلگرمی هم باشیم.
خواستیم که طرحی نو دراندازیم.
حالا که درباره ی موضوع اخیر نوشته هاشان نظر خاصی ندارم لینک که می توانم بدهم!
کوثر نوشته: فرهنگ نورانی طلاق
سامی دخت: سایه روشن های طلاق
نماشون: نیمه پنهان طلاق
دلم تنگ شد برای تو و او و او و ان شب!
خاطره ش باهامونه همیشه. خیلی خوب بود
به به!
چقد خلاقانه بود این مطلبت!
اصلا فکر نمی کردم این مطلب در مورد اون شب باشه
یهو آخرشو دیدم جا خوردم.
خیلییی قشنگ بود خب.
دستت درد نکنه بانو!
وای خجالتمون ندید خواهر!