حسرت می خورم قطره قطره باران ِ نیامده را که می شد زیر چترش قدم زد، از کنار ماشین هایی که با سرعت، چاله ی آب را فواره ی گِل آلود می کنند کنار نکشید و به آدم هایی که دنبال سرپناه و چتر و کلاهند خندید.
دلم، دل ِ بخار شده ی اَبر بالای سرت... باران می خواهد.
ببار بر من
سلام!
خیلی قشنگ گفتی!؟