حالا وقتش رسیده که چادرم را ضربدری، پشت گردنم گره بزنم.
جارو دستی حصیری را بردارم و همه ی خاک و غبار این زندگی را بروبم.
گرد و غبار می زند بالا. باید چشمانم را ریز کنم تا کمتر قرمز شود؛ با گوشه ی روسری جلوی دهان و بینی ام را بگیرم.
ذرات معلق توی هوا که خوابید یک دستمال مرطوب به میز و مبل و در و دیوار همه را چاره می کند. فقط می ماند این سرامیک های سفید که زورم بهشان نمی رسد. از اول زندگی هم گفته ام دستم درد می گیرد اینها را بسابم. حالا بخواهد شیری شود، قهوه ای شود، مشکی شود مهم نیست! سرامیک سفید مال سالهای اول بود که خانه های کف سرامیک مُد شده بود و مردم تجربه نداشتند. الان فهمیدند هرچه روشنتر دردسرش بیشتر. سرامیک سفید فقط برای کف مسجد النبی و مسجد الحرام خوب است که با ماشین های مخصوص برقش می اندازند.
قدیمی ها معتقدند جارو دستی خیلی بهتر از جارو برقی تمیز می کند. تجربه ش نکردم ولی.
تجربه اش هم نکن که این حرف قدیمی ها مال وقتی بود که زورشون نمی رسید جارو برقی بخرند ! وقتی همه خریدند و دیدند خوبه این نقل قول هم به فراموشی سپرده شد !
باشه!