موضوع این درس «فرهنگ» بود. استاد از بچه ها خواست یک پاراگراف درباره تغییرات مثبت یا منفی فرهنگی طی سنوات اخیر بنویسند. اکثریت قریب به اتفاق در نوشته هاشان ازینکه زن ها دیگر نقش سنتی خانه داری را ندارند خوشحال بودند؛ از بالا رفتن آمار زنان تحصیلکرده و موفق.
آرزو یک مادر 32 ساله هست که خیلی هم محکم پای این حرف ایستاده بود. می گفت خیلی خوب شده که زن ها اجازه دارند در جامعه حضور فعال داشته باشند. من هم که اگر بحث مخالف نظرم بشود و حرفی نزنم احساس لالی می کنم! گفتم درعوض زنان قدیم آرامش بیشتری داشتند. گرچه محدود به خانه و خانواده بودند؛ اما به همان هم راضی بودند. استاد در تکمیل صحبتم گفت: الان زنان هم باید فکر کار بیرون باشند هم وظایف همسری و مادری.
آرزو، سکوت.
چند دقیقه مانده به اتمام کلاس استاد از آرزو درباره خودش سوال کرد. گفت که پرستار است و خیلی وقت ها شیفت شب می ماند. گفت فرزندش به آرزو می گوید آرزو و به مادربزرگش می گوید مادر!
سلام بانو من از وبلاگت خوشم اومد. اگه اجازه بدی لینکت کنم
سلام. لطف می کنید
استاد حق ندارد از زندگی خصوصی دانشجو سوال کند.
بهشون می گم.
خوشم میاد دیکتاتوری حتا تو بلاگاتونم برقراره... نظر کمی مخالف نظرات ارزشمند خودتون باشه، اصن پابلیش نمیشه
یه وبلاگ دارم که توش پره از نظرات مخالف. هرکسی هرچی می خواد میگه و باز ادعاشه که آزادی بیان نداره! همین یه جا رو گذاشتم واسه ی خودم. موردی هست؟ شمام می تونید یه وبلاگ بزنید نظراتتون رو بنویسید.