زندگی پر از تجربه های جدید است. هزاران کار هست که برای اولین بار انجامشان می دهی. مثلا من امروز برای اولین بار عبای یک روحانی را اتو زدم! خدا برکتی هم بود این عبا. هرچه می زدی تمام نمی شد. سر و تهش هم که ناپیدا. به نظرم از اتو زدن چادر مشکی هم سخت تر بود. عبا، توری کرم رنگ بود. روی میز اتو معلوم نمی کرد صاف شده یا نه. چند ثانیه یک بار باید عبا را بلند می کردمو توی نور نگاه می کردم ببینم صاف شده یا نه! بعد هم نمی دانستم از کجایش شروع کنم و به کجا برسم. مثلا از آستین سمت راست شروع می کردم یکهو می دیدم رسیدم به گوشه پایین سمت چپ! خدا می داند چند بار دورش زدم تا بالاخره عبای حاج آقایی صاف و اتوکشیده شد.امروز که اضطراری شد و افتاد گردن من. ولی هرچه فکر می کنم اصلا یادم نمی آید همسر در این یکسال عباهایش را چطوری صاف می کرده!
اولین بار به عمرم بود که اینقدر در اتو زدن خنگ می شدم!
تجربه دیگر امروزم این است که دارم برای خودم تنهایی غذا می پزم. داشتم برنج پاک می کردم که مطلع شدم همسر امروز برای ناهار نمی آید. همسر مصر بود که از بیرون غذا بگیرم؛ ولی دوست نداشتم خانم تنها برود دم در سفارش غذایش را تحویل بگیرد. بهتر بود خانم خانه همان برنجش را نصف کند و برای خودش بار بگذارد.
هیچ وقت هیچ وقت فکر نمی کردم حوصله کنم برای خودم تنهایی غذا بپزم. یعنی غذاپختنم همیشه به شرط همسر بوده! وقتی نبود حاضری، فریزری یا از روز قبل می خوردم. گاهی بد نیست آدم برای خودش میز غذا بچیند. شربت درست کند. پیش پای خودش هم بلند شود تازه.
چیز دیگری میل ندارید خانوم؟
سلام
تنها سختیش اول کاره! اما بعدش راحت میشه مثل آب خوردن !
97383