برای استراحت بین درس، می روم آشپزخانه ظرف بشورم. تلفن زنگ می خورد. مادر است. شیر آب را می بندم. دستکش را در می آورم و گوشی را روی گوشم می گذارم. سفارش می کند امروز اگر توانستم نماز حضرت زهرا را بخوانم. می گوید نماز را که یادت هست؟ همان که خانه ی مامان بزرگ می خواندیم.
می گویم: اوه! اون نمازه؟ از بس سجده ش طولانیه سرم درد می گیره. می گوید می توانی بین اذکار سجده فاصله بیندازی یا حتی پشت میز نماز را بخوانی.
بچه سال بودم که خانه ی مادربزرگ (شیراز) روضه ی حضرت زهرا- سلام الله علیها- بود. البته هر ماه خانه شان روضه بود ولی بعضی ایام سال چندین روز پشت هم روضه داشتند. چند سالی است که دیگر مادربزرگ حال و نایی ندارد و روضه را خانه ی عمه (قم) می گیرند.
بزرگترها که نماز حضرت زهرا - سلام الله علیها- می خواندند ما هم جوگیر می شدیم و اقامه می بستیم. یادم هست که این نماز ذکر سجده اش طولانی بود. حالا همه به اوج رسیده بودند و گریه می کردند؛ ولی ما این پا آن پا می کردیم. یواشکی سرمان را برمی داشتیم مطمئن شویم همه در سجده هستند. باز عذاب وجدان می گرفتیم و سر به سجده می گذاشتیم. حس می کردم تمام خونم دارد می ریزد داخل سرم. نقش ِ مهر، روی پیشانی ام حک می شد. اینقدر وقت کشی می کردیم تا بالاخره نمازشان تمام شود. همچین نماز شاقی هم نبوده ها. ما به حکم بچگی تمام وزنمان را می انداختیم روی مهر، شیرجه می رفتیم روی زمین و انتظار داشتیم طوری مان نشود!
امروز هیچ کس نیست که نگاهم کند یا نکند. مادر هم پشت تلفن سفارشش را کرد و خداحافظی کرد. حالا من می توانم دستکشم را بپوشم و بقیه ظرف ها را بشویم یا وضو بسازم.