دیروز ظهر آقای همسر به مناسبت ایام فاطمیه در یکی از دانشگاه های شیراز سخنرانی داشت. صبح داشت مطالبش را جمع و جور می کرد و خلاصه برداری می کرد. من هم درس می خواندم، غذا می پختم و سرکی به اینترنت می زدم.
با هم درباره موضوع سخنرانی اش حرف می زدیم. یک حدیث داخل کتاب پیدا می کرد و برایم می خواند. بعد من برداشت های خودم را می گفتم. بعد او ربطش می داد به موضوع دیگری. باز من می رفتم پی کارم، نیم ساعت بعد می گفت سخنرانی اش تا اینجاها رسیده.
دنبال یک پرتو از زندگی حضرت زهرا - سلام الله علیها- بود که بازش کند و ربطش دهد به امروز. رسیدیم به استقامت در هدف. حالا من که سخنرانی اش را نبودم و نمیدانم سر و ته مطلبش چه بود؛ اما اگر همین استقامت را جوانان امروز داشتند... اگر داشتند...
به همسر گفتم زدی به هدف! این بچه های دانشگاه ما معمولا کلاس های 8 صبح و موقع خواب ظهر را نمی گیرند چون حوصله شان نمی شود!
اگر توانستی کمی بانو را تصور کنی بدان که بهترین همسر، مادر، مبارز، عالمه... همه و همه را توأمان بوده و در همه شان ثابت قدم بوده. نه که تا ازدواج کند درسش تعطیل شود. تا سر کار برود از خانواده باز بماند. تا مادر شود همسرش را فراموش کند. همه تکالیف را به بهترین شکل انجام داده. حالا تو سعی کن از یکی از این نقش ها شروع کنی و بدان که مادر خوب بودن تمام رشدت نیست، فعال فرهنگی بودن، درس خواندن، همسرداری...
بدان که آخر خطت فقط مرگ است. هیچ وقت نمی توانی از خودت راضی باشی؛ چون ما بانو داریم...