اولین باری که از روی کامپیوتر کتاب خواندم توفیقش اجباری بود. امتحان پایان ترم جامعه الزهرا درس «عرفان اسلامی» داشتم. من هرچه بگویم چقدر در این کلاس فعال بوده ام کم گفته ام. مثل این بچه مثبت ها زودتر از استاد می آمدم و نفر آخر همراه استاد از کلاس خارج می شدم. ردیف اول می نشستم و بلبل زبانی می کردم. به جای یک ارائه - که حتی یکیش هم خارج از درس بود- دو موضوع ارائه دادم و انگار شده بودم تنها مخاطب استاد در کلاس!
امتحان پایان ترم عرفان مصادف شده بود با عمل چشمم. مصادف که نه یک هفته بعد از عمل. هنوز چشمم تار می دید و حساسیت زیادی به نور داشت. کلا تا چهار پنج روز بعد از عمل که شبها هم با عینک آفتابی می خوابیدم و یک پتو هم روی صورتم می کشیدم تا مبادا پرتوی نوری ره گم کند و برود داخل چشمم. حالا یک هفته بعد از عمل بهتر شده بودم به این معنا که دیگر موقع خواب عینک نمی زدم!
نور صفحه موبایل و کامپیوتر که زهر مارم بود. انگار داشتم در روز روشن خورشید رصد می کردم. حالا در همین هیری ویری کتاب عرفانم هم گم شده بود. هرچه به این در و آن در زدم نتوانستم کتاب دیگری پیدا کنم. کل خانه را زیر و رو کردم و کتابم را پیدا نکردم.
گزینه آخر خواندن نسخه اینترنتی کتاب بود. عینک آفتابی زده بودم چشمانم سرخ شده بود همینطور اشک می ریختم و می خواندم. یعنی هرکه نمی دانست فکر می کرد چه حالات عرفانی والایی عارضم شده که منقلب شده ام!
نه دلم می آمد از خیر این درس بگذرم و حواله اش کنم به ترم بعد و نه حتی بلد بودم نور صفحه مانیتور را کم کنم! خواندم و به هر مصیبتی بود امتحان دادم و نمره ۱۹ هم گرفتم. بعد از امتحان تازه فهمیدم یک فصل کتاب را جاانداخته بودم!
میخواهم بگویم با همچین مشقتی درس خواندم ها. نه که فکر کنید الکی بوده...