پارسال همین روزها بود که تاریخ دقیق مراسم ازدواج را تعیین کردیم. تقویم آوردیم. دو تا فاطمیه را نشان کردیم. تا چند روز این طرف و آن طرفش را دست گذاشتیم و محدوده خودمان را فهمیدیم. بعد که رفتیم سالن رزور کنیم دیدیم مدیریت سالنها هیچ بهایی به این دو تاریخ وارده برای شهادت خانوم نمی دهند.
ماشین های عروس هم که الی ما شاالله در شهر فراوان بود. گیج تر از قبل شدیم. با اینکه یکی از یکی عالم تر! بودیم آخرش زنگ زدیم دفتر مرجع محترم و کسب تکلیف کردیم. گفتند از شهادت اول تا سه چهار روز بعد از شهادت دوم بهتر است مراسم نداشته باشید.
تاریخ نهایی 6 روز بعد از شهادت دوم بود. اما هنوز دلم چرکین بود. عروس ها را که دیده اید. از یک هفته قبلش هر روز می روند آرایشگاه تا شب آخر یک عروسک رنگ روغن کاری شده بی خط و خش تحویل داماد که نه، تحویل مهمان ها بدهند! می شود گفت آرایشگاه رفتن را تا روز آخر عقب انداختم.
من به آنچه فکر می کردم وظیفه ام و حرمت این روزهاست عمل می کردم؛ اما کفرستان آرایشگاه ها هم دنیایی بود که نمی شد یک تنه جلویش ایستاد. از اقبال ناخوشم، افتاده بودم به یکی از قرتی ترین آرایشگاه های شیراز! توضیحش مفصل است؛ بعدا
بعله ایام فاطمیه بود و ما به آرایشگاه ها سر می زدیم تا یکی را گلچین کنیم. سر کوچه های ارایشگاه ابتکار به خرچ داده بودند و یک جمله و طراحی ثابت را همه آرایشگاه ها پارچه نویسی کرده بودند. قریب به این مضمون که ایام سوگواری حضرت زهرا تسلیت باد. زیرش هم بزرگتر از آنچه باید، نوشته بودند آرایشگاه ساناز مثلا یا الناز، آرایشگاه خوشکلا یا آرایشگاه نازی جون!
به تمام هیبت تسلیت، پوزخند می زد آن اسم قر و فر دارشان!
حالا مانده تا از دلِ پرم از این آرایشگاه های زنانه بنویسم. اینها مقدمه بود.