چند شب پیش که داشت مستند «آرمیتا مثل پری» را نشان می داد؛ آن صحنه ای که آرمیتا پیش آقا رفته بود و آقا آبشار موهایش را نوازش میکردند؛ همان لحظه شک کردم که آیا من هم وقتی آرمیتا را دیدم موهایش را نوازش کردم یا نه؟!
ما که توفیق دیدار نزدیک آقا یا حتی کمی دورتر را نداشته ایم؛ حداقل با واسطه دلشاد شوم که آرمیتای کوچک با آن لباس های همیشه دخترانه و موهای بلندش، رایحه ی خوش پدرانه ی آقا را به هر سو می برد.
آرمیتا، به همان شیرین زبانی و شیطنتی است که در مستند بود؛ در عین حال خیلی هم کسی را تحویل نمی گیرد. در آن جلسه ی چند ماه پیش که همسران شهدای هسته ای و برخی از اعضای خانواده شان بودند و من هم به واسطه محل کار همسرم، مثل نخودی مجلس گوشه ای نشسته بودم، در آن جلسه آرمیتا که از حرف های جدی جلسه به تنگ آمده بود برای خودش با بطری آب و لیوان یک بار مصرف و قند و دستمال بازی می کرد. با هزار و یک پانتومیم و ادا اطوار توانستم از سکوت مجلس استفاده کنم و سمت خودم بیارمش.
خیلی تحویل نمی گیرد. چند دقیقه ای کنارم بود و یکی از عکاسان با اشاره ی همسرم چند عکسی به یادگار از من و آرمیتا گرفت و رفت.
بعد از جلسه به مادر شهید احمدی روشن که چند روز قبل خبر چاپ کتابش را خوانده بودم عرض سلام و ارادتی کردم و ناخودآگاه این جمله بر زبانم آمد که شما با چاپ و نشر این کتاب، زینب وار راه شهدای عزیزتان را ادامه می دهید.
کاش آرمیتا به جای پری قصه ها، رقیه ی این کربلا باشد.
منم اون مستند رو دیدم... جالب بود!!
آرمیتا به مامانش رفته. نه؟
فکر کنم همینطور باشه