راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

راه و ماه

زیر پوست زندگی متأهلی

دستاورد اعتکاف!

اولین و تنها باری که اعتکاف رفتم سال 83 بود. دیگر هیچ وقت قسمت نشد. راستش خودم هم از ته دل دعا نمی کردم که قسمتم بشود. من توی عبادات خیلی سخت گیرم. به مادرم رفتم. ( شیرازی های می گویند به مادرم بُردم) 


سخت گیریش برای خودم هست. می گویم حالا خیلی نمازهایت را اول وقت می خوانی که حالا بخواهی معتکف هم بشوی؟ زحمت بکش دو روز غیبت نکن بعد پایت را داخل مسجد بگذار. اصلا چطور رویت می شود اعمال أم داوود را به جا بیاوری در حالیکه اینقدر از قرآن دور افتادی؟ روز و شب دارم خودم را ملامت می کنم.


 البته از یک حدی که بگذرد جلویش را می گیرم. یعنی می دانم ارتباط انسان و دعا دو سویه هست. دل انسان که آماده باشد سمت دعا می رود. ولی نمی شود تا ابد منتظر اعلام آمادگی دل بود. یک جایی باید جلویش را گرفت. یک جایی آدم باید خودش را بدهد دست واژه های دعا؛ انگار کند بزرگتری دارد حرف های خوب بهش تلقین می کند. بعد همین تلقین کم کم آماده اش می کند، آدمش می کند.


سال 83 با رضوان هماهنگ کردیم و رفتیم اعتکاف. آن موقع رضوان برایم مثل مامان بود. من دبیرستانی بودم و او دانشجو. ازینکه بخواهم سه روز بروم توی مسجد زندگی کنم می ترسیدم. اعتمادم به رضوان بود. خداییش برایم مادری هم کرد! زودتر رفته بود جا گرفته بود. غذا می گرفت. 

آن سال ها نه طلبه بودم نه خوشم می آمد طلبه بشوم. ازینکه توی یک مسجد با یک مشت حزب اللهی هم محبوس بمانم وحشت داشتم. اعتکاف برای من به همین وحشتناکی بود که نوشتم؛ اما دوست داشتم تجربه اش کنم. استاد خبرنگاری مان توی کلاس های باشگاه خبرنگاران گفته بود یک خبرنگار خوب باید با مردم بجوشد، حرفشان را بشنود. 

عادت نداشتم روی زمین بخوابم، اینهمه آدم را یک جا ببینم یا مثل سربازها توی صف بایستم که عذا بگیرم. اعتکاف توانست پتک اول شکستن این عادت هایم باشد. یکی دو نمره از لوس بودنم کم کرد.


راستی آنجا نسرین هم با ما بود. او هم مجرد بود و دانشجو هنوز. حرف می زدیم. تعریف می کردیم. من با اینکه شیرازی هستم اما خیلی لهجه ندارم. چون مادرم شیرازی نیست. یادم هست چقدر کلماتی که بین نسرین و رضوان رد و بدل می شد برایم عجیب بود! نه تنها خیلی شیرازی سرم نمی شد بلکه خیلی هم با شیرازی ها دمخور نشده بودم انگار. خلاصه... شده بودم عین اینهایی که زبان مادری یادشان رفته. راه به راه می پرسیدم فلان کلمه که گفتید یعنی چی؟ بعد هر دو شان با دقت برایم توضیح می دادند. 

آخرش می دانید یادگاری آن سال اعتکافم چه بود؟

بعد از اعتکاف نسرین یک کتاب به من هدیه داد: «فرهنگ واژگان و اصطلاحات شیرازی»


* الان شک کردم که 83 بود یا 82.

نظرات 2 + ارسال نظر
Mansour شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:14 ب.ظ http://mansoursh.blogsky.com

باسلام وب بسیارجالبی دارین به من هم سربزنید اموزش درس به درس فتوشاپ رو بیایید ببینیدوخودتان استاد شویدونظربدید حتما ازنظرات سازنده اتان استقبال میکنم واگردوست داشتین منو با اسم سرزمین افتاب:بیوگرافی افراد مشهورو دانلود نرم افزارموبایل لینک کنیدوبهم خبربدین تالینکتون کنم بازم مرسی
Www.mansoursh.blogsky.com

عطر خاک دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ق.ظ http://sajdegahedel.persianblog.ir

سلام...
بسیار عالی و روان بود ، استفاده کردم خدا خیرتون بده...
مشتاق شدم بهتون سر بزنم ، باعث افتخاره ، لهجه شیرازی رو خیلی دوست دارم حیف که شما بلد نیستید ، جای شما باشم یاد میگیرم...
موفق باشید یا علی التماس دعا
برا استفاده از مطالب به وب من تشریف نیارید، چیزی کاسب نمیشید ، فقط وقتتون رو از دست میدید...گفتم قبلش بهتون گفته باشم...یا علی

سلام.ممنون. تازگی بیشتر یاد گرفتم. وبلاگتون هم که خدافظی کردید انگار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد